کد خبر: 10144
1402/05/24 - 9:56


گفتگوی صدای زنجان با مدیر داخلی اسبق موسسه خیریه هفت باغ مهربانی درباره غروب پیرترین سالمند زنجان؛

روایت «لیلان» از «الاحمد»

الناز امین: پدربزرگی که کسی را نداشت، اما در دل بسیاری جای داشت/ هنر زندگی کردن را از سالمندان یاد گرفتم

پایگاه خبری صدای زنجان

پایگاه خبری صدای زنجان نیوز/ زهره میرعیسی‌خانی: کمتر کسی است که او را نشناسد. پدربزرگ مهربانی که در خانه سالمندان زندگی می‌کرد و خیلی او را به اسم «الاحمد» می‌شناسند.«خیرگی چشم‌ها» و «صورت و دست‌های پینه‌بسته» پیرمرد در خاطر کسانی که به ملاقات او و سایر پدربزرگان رفته باشند، ماندگار است.

شوخ‌وشنگ بودن او و گاه به‌وقت رقصش، همه و همه در خاطر کسانی که به دیدار او رفته باشند، هست! او اکنون اما نیست و تنها در یک‌کلام می‌توان با این پدربزرگ خداحافظی کرد.

«علی احمد» معروف به «الاحمد» پدربزرگ دوست‌داشتنی ساکن خانه سالمندان زنجان! او شامگاه روز چهارشنبه 18 مردادماه دار‌فانی را وداع گفت و مراسم خاک‌سپاری او روز جمعه برگزار شد. اگرچه او کسی را نداشت، اما در دل‌های مردم زنجان جای خود را داشت و دارد، به‌طوری‌که در مراسم خاک‌سپاری او بخش عظیمی از مردم حضور داشتند.

گفته‌‌ای که «الناز امین»، مدیر داخلی اسبق موسسه خیریه هفت باغ مهربانی زنجان به آن اشاره می‌کند و می‌گوید: «مهم این نیست که آدمی بی‌کس باشد؛ مهم این است که در دل کسانی جای داشته باشد. الاحمد را مردم یک شهر دوست داشتند. خیلی از مردم، از خبر فوت او ناراحت شدند و تأسف خوردند.»

امین که روزگاری رابطه نزدیکی با این پدربزرگ مهربان در موسسه هفت باغ مهربانی داشته است، ادامه می‌دهد: خوشحال هستم که وقتی کسی به یاد «الاحمد» می‌افتد من را به یاد می‌آورد و این موضوع خودش بزرگ‌ترین لطفی است که خداوند به من داشته است.

او ادامه می‌دهد: من قلب او را دوستش داشتم و دارم! رفتن او خیلی سخت است چراکه او پیرمردی خوش‌قلب و مهربان بود که از اعماق قلبش همه را دوست داشت، اما مطمئن هستم که اکنون جایش خوب است و در آرامش است.

وی می‌گوید: همواره عنوان کردم که ایشان چراغ خانه سالمندان بود و باوجوداینکه سنش بالابود همواره در همه کارها و مناسبت‌ها به ما کمک می‌کرد و بازوی قدرتمندی برای ما بود.

او بابیان اینکه هفته گذشته پس از گذشت سه سال به خانه سالمندان رفتم تا او را ببینم، اظهار می‌کند: متأسفانه شرایط روحی مناسبی نداشت.چهارشنبه‌شب، او را در خواب دیدم و یکی از دوستان به من پیغام داد که «پسرت در بیمارستان در کما است و برو به او  سر بزن» و من متأسفانه فهمیدم که شب فوت کرده است و برای خود من هم جای تعجب بود که در خواب من آمده تا از من خداحافظی کند.

«امین» با یادآوری خاطراتی از سال‌های دور اظهارمی‌کند: سال 84 که اتاق بازرگانی، «موسسه هفت باغ مهربانی» را تحویل گرفت. حاج‌آقا «جمیلی» با من تماس گرفتند که ما «سالمندان» را تحویل گرفتیم و آیا حاضری بیایی کارهای مرمتی خانه سالمندان را انجام بدهی و من باعلاقه قبول کردم و عنوان کردم که هر کاری از دستم بربیاید انجام می‌دهم.

وی ادامه می‌دهد: فروردین ماه فعالیتم را برای بازسازی سالمندان شروع کردم و برای مرمت بنای این موسسه اقدام کردم. پیش از مرمت این بنا بسیار ازلحاظ پوشش و بهداشت دچار مشکل بود و من در این مدت تنها سعی کردم با مرمت این بنا تا میزانی مشکلات مربوط به این بنا را برطرف کنم.

امین بابیان اینکه با شروع کارهای مرمتی مربوط به بنای این موسسه چون پدربزرگ‌ها هم آنجا ساکن بودند، روش کارمان تفاوت داشت، می‌گوید: با حضور آن‌ها بود که این بنا را مرمت کردم. در این مدت آن‌قدر وابسته این افراد شدم که بعد از سه ماه حاج‌آقا جمیلی از من خواستند که بیایم مدیریت آنجا را عهده‌دار شوم.

مدیر داخلی اسبق موسسه خیریه هفت باغ مهربانی زنجان عنوان می‌کند: به گفته حاج‌آقا جمیلی روانشناس آن‌ها نتوانسته کاری برای بهبود روحیه آن‌ها بکند و با حضور من  در این مجموعه تغییراتی در احوالات آن‌ها دیده‌شده بود و از همین رو از من خواستند تا اگر دوست دارم مدیریت این مجموعه را قبول کنم که من نیز پذیرفتم.

او بابیان اینکه با پذیرش این مسئولیت من باشخصیت شیرینی به اسم «الاحمد» آشنا شدم، می‌گوید: مردم او را به اسم «دلی احمد» یا «احمد دیوانه» می‌شناختند ولی من تمام تلاشم را کردم که به مردم بفهمانم که این فرد دیوانه نیست و از منی که ادعا تحصیل‌کرده بودن دارم، فهم و شعور بیشتری دارد.

امین می‌افزاید:« الاحمد» در ابتدا با من خیلی دیر ارتباط گرفت! شاید به خاطر اینکه در داخل شهر خیلی اذیتش کرده بودند. روایتی که از سوی مردم در مورد این پیرمرد وجود داشت،این بود که بلاهای زیادی را سر او آورده بودند و حتی برخی برای او ساندویچ خریده و ساندویچ او را پر از نمک و یا فلفل می‌کردند تا او را اذیت کنند و به هر شیوه دیگری این آزار و اذیت‌ها در سطح شهر برای او اتفاق می‌افتاد و چون او به سمت آن‌ها سنگ پرت می‌کرد «احمد دیوانه» برچسب خورده بود درحالی‌که هر آدم سالمی دیگری هم باشد، در مقابل این اتفاقات عکس‌العمل نشان می‌داد و «الاحمد» هم چون زورش به همه این آزار و اذیت‌ها نمی‌رسید، سنگ در دستش می‌گرفت و به سمت آن‌ها پرت می‌کرد.

وی می‌افزاید: به همین خاطر و به جهت برخوردهای بدی که با او شده بود، ایشان در بدو ورود من به این مجموعه اجازه نمی‌داد که با او ارتباط بگیرم و یا با او حرف بزنم و یا حتی وقتی چشم توی چشمم می‌شد، معذب بود.  از همین رو تلاش کردم که با او ارتباط بگیرم. او را بیرون و به فروشگاه بردم و برایش خرید کردم و این سرآغاز رابطه عاطفی ما بود.

امین اظهار می‌کند: قطعاً مثل پدربزرگم او را دوست داشتم و بین ما محبت قلبی ایجادشده بود و این باعث شد که به من اعتماد کند و من برای او « لیلان» شدم درحالی‌که من اسمم «الناز» بود.

وی در مورد دلیل صدا کردن او بانام «لیلان» اظهار می‌کند: از اینکه «لیلان» برای او چه کسی بود، بی‌اطلاعم! اینکه او معشوقه  الاحمد بوده یا مادر و یا اعضای خانواده من در جریان آن نیستم؛چراکه از ابتدا می‌گفتند که ایشان «مجهول‌الهویه» است و شناسنامه هم نداشت.

او ادامه می‌دهد: از آن روز من برای الاحمد «لیلان» شدم و ارتباطمان خیلی قوی شد به طوری که هفته‌ای یک بار به خانه خود من می‌آمد و در کنار خانواده من بود. اگر من مسافرت می‌رفتم ، دلتنگی‌های خود را داشت و عکس‌العمل نشان میداد تا تمام توجه من به ایشان باشد.مشابه پدربزرگم بود و گاهی اوقات ساعت ده شب می‌آمد و به من میگفت پاشو برو خانه، خسته شدی.

امین می‌افزاید: من در سال‌های فعالیتم در این موسسه سعی کردم که «سالمندان» را به مردم نشان دهم تا نگاه مردم به موضوع خانه سالمندان تغییر پیدا کند. تمام تلاشم را برای سر پا نگهداشتن خانه سالمندان کردم. سالمندان تشنه محبت هستند و مهم‌ترین نکته‌ای که ما از آن‌ها یاد گرفتیم هنر زندگی کردن بود.

مدیرداخلی اسبق موسسه خیریه هفت باغ مهربانی زنجان اظهارمی‌کند: من گروه پدربزرگان این موسسه را به بطن بازار می‌بردم و گاهی در اوقات فراغت با هم کافه میرفتیم. حتی با پدر بزرگان نمایشگاه نقاشی در دانشگاه علوم پایه برگزار کردیم و به مسافرت رفتیم و تمام تلاشمان را کردیم که پدربزرگ‌های این مجموعه را با مردم آشتی بدهیم وعجین کنیم.

امین خاطرنشان می‌کند: متاسفانه در سال 98 این مکان را به بهزیستی واگذار کردند، چرا که در زمان ما این مکان به عنوان موسسه خیریه فعالیت داشت و پس از آن زیرنظر بهزیستی فعالیت خود را ازسرگرفت و مدیریت را به کس دیگری سپردند. این زمان  بدترین زمان زندگی من بود چرا که  من بزرگترین تکه قلبم را در کنار این پدربزرگ‌ها جای گذاشتم.

او در مورد گذشته این سالمند، افزود:  من اطلاعات چندانی در مورد گذشته زندگی الاحمد ندارم. آنچه من شنیده‌‌ام حکایت از این دارد که «الاحمد» از بچگی کسی را نداشته است و در داخل شهر بزرگ شده است و تنها در دوران کودکی خانواده‌ای در کوچه پرستار از او مراقبت میکردند و او در آن خانه بزرگ شده است، اما پس از فوت آقا و خانم این خانه و فروش خانه، الاحمد در دار‌المجانین زندگی کرده و سپس به خانه سالمندانی که در اعتمادیه بود، ارجاع داده شده و پس از آن هم به خانه سالمندان واقع در روستای کوشکن انتقال یافته است.

امین با اشاره به سرگذشت پر فراز و نشیب این پدربزرگ، اظهار می‌کند: «مهم این نیست که آدمی بی کس باشد؛ مهم این است که در دل کسانی جای داشته باشد»


اقدام کننده: ایرج_رفیعی

صدای زنجانعلی احمدالاحمدپیرترین سالمند زنجان
sedayezanjannews.ir/nx10144


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»