روی نیمکت پارک لم داده بودم و داشتم به نبرد تن به تن دو گنجشک تماشا می کردم آنگاه متوجه شدم مرد میانسالی که با تکیه بر عصا راه میرفت به آرامی در کنارم نشست و ضمن سلام و احوال پرسی سوال کرد: آ یا میدانی آ لرژی چیست؟ گفتم با آ نکه حکیم و طبیب نیستم ولی علم پزشکی می گوید: «آ لرژی یا حساسیت واکنش بیش از اندازه سیستم ایمنی بدن در برابر عوامل گوناگون است کسانی که دچار حساسیت می شوند دارای دستگاه ایمنی فوق هوشیار هستند که در برابر مواد ظاهراً بی زیان موجود در محل زندگی واکنش بیش از اندازه نشان می دهند .
پایگاه خبری صدای زنجان نیوز/ ابتدا یک فرد با استنشاق ، بلع یا از طریق پوست ماده آ لرژی زا را دریافت می کند و خود را در معرض آ ن قرار می دهد. پس از اینکه فرد در معرض ماده حساسیت زا قرار گرفت مجموعه ای از وقایع برای واکنش های الرژیک اتفاق می افتد که یکی از نشانه های آ لرژ ی التهاب های پوستی قرمز و خارش دار و بعضی افراد هم دچار تنگی نفس می شوند و ...» هنوز جملاتم را به پایان نبرده بودم که آ ن مرد آ ستین پیراهن خود را بالا زد و با نمایان شدن پوست سرخ شده دستش پرسید: آ یا این علامت الرژیک است؟ گفتم برادر جان من که طبیب نیستم این را باید یک طبیب نظر بدهد اما با توجه
به قراین به احتمال زیاد آ لرژی است و شما باید به پزشک پوست مراجه کنید ... مرد آ هی کشید و گفت: به دکتر مراجعه کردم و ایشان هم همین حرف هایی را که شما زدید را گفتند. ولی اتفاق جالبی در مطب دکتر روی داد که اگر حوصله داری برایت
بازگو کنم.
گفتم: با جان و دل سراپا گوشم بفرما ... آنگاه گفت: بعد از اینکه دچار این عارضه شدم اطرافیان اصرار کردند که به دکتر بروم و بنده
هم رفتم. دو ساعتی در اتاق انتظار به نوبت نشستم و حوصله ام سر رفت تا اینکه نوبتم فرا رسید و خانم منشی مرا به اندرون مطب راهنمایی کرد.
وارد مطب که شدم دکتر با خوشرویی مرا پذیرا شد و گفت: پدر جان بنشین روی صندلی و مشکلت را بگو ... من هم کل قضیه را شرح دادم و علا یم درد را نمایان ساختم و سپس دکتر پرسید: در خانواده تان کسی هم به این عارضه مبتلاست؟ گفتم: خیر ... دکتر دوباره پرسید: آ یا سابقه چنین عارضه و خارش را داری؟... کمی فکر کردم و گفتم: بلی اقای دکتر حدود چهل و چهار سال پیش زمان انقلاب دچار چنین
خارش شدم ... !! دکتر نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و با ناراحتی خاصی پرسید: چطور مگه؟... گفتم آقای دکتر حوصله داری شرح دهم؟ گفت: سراپا گوشم به توست ولی کمی زودتر و خلاصه ... آ نگاه اینگونه ادامه دادم که: حدود چهل و چهار سال پیش در اواخر دیماه سال 57 آ ن موقع بنده مشغول انجام خدمت وظیفه سربازی بودم و داشتم دوره ی تخصصی خود را در پادگان تبریز می گذراندم.
در ضمن بنده و یک نفر دیگر مقسم غذا در گروهان بودیم و در عوض نگهبانی نمی دادیم. انقلاب اسلامی به نقطه اوج خود رسیده بود و وضع و اوضاع مملکت خیلی آشفته بود که حتی موج انقلاب به درون پادگان ها نیز کشیده شده بود. در این اوضاع وضع تغذیه و آ شپزخانه پادگان نیز به هم خورده بود. روزی برای دریافت ناهار به آ شپزخانه رفتم تا سهمیه گروهان را بگیرم. متوجه شدم به جای غذا «جیره جنگی» می دهند. که درمیان آ نها چند بسته ای شکلات بود با حساب و کتابی که کردم دیدم به همه ی سربازان نمی رسد. چرا که تعدادش خیلی کم بود .
لذا با همکارم تصمیم گرفتیم که شکلات ها را به سربازان ندهیم و سپس آ نها را بین خودمان تقسیم کردیم. خلاصه روز بعد فرمانده گروهان دستور داد که زودتر افراد گروهان آ ماده شوند که قرار است فرمانده لشکر در میدان صبحگاهی صحبت کند.
چشم که باز کردم دیدم که در میدان صبحگاه هستم و در صف جلو مقابل فرمانده و مشغول شنیدن سخنان ایشان. همه خبردار ایستاده بودیم که بنده ناگهان احساس کردم در قسمت ناف بدنم خارش دارم! وقتی دزدکی کمی آن محل را مالیدم لحظه ای بعد شدت خارش بیشتر شد و بیشتر و بیشتر دیگر کم کم توان تحمل و ایستادن را نداشتم. که خوشبختانه فرمانده سخنانش را به پایان رساند.
بعد از به هم خوردن صف به آرامی پیراهنم را بالا زدم دیدم که به اندازه کف دست به تعداد تقریبی صد تاول زده و تمام سطح پوست قرمز شده است با توصیه سایر سربازان
که شاهد قضیه بودند فورا خود را به بهداری پادگان رساندم و ماجرا را به پزشک توضیح و محل مربوطه را به ایشان نشان دادم. پزشک پرسید: آ یا چیز خاصی خورده ای ؟... گفتم آقای دکتر صبحانه نخورده ام ولی بجای آن دو بسته شکلات جیره جنگی خورده
ام!!... دکتر سرش را به عنوان تاسف چند بار چرخاند و با لهجه ترکی گفت : «بیخود دیمییلر که سرباز نه بیلیر هیوا کالدی»! آخه مرد حسابی تو نمی دانی آن شکلات ها خارجی هستند و آ ن را در زمان جنگ و اضطرار به سرباز می دهند که آ ن را بطور تکه تکه در مدت بیست و چهار ساعت بخورد نه اینکه یکجا ببلعد و آن هم
دو تا! حالا خوب است که نترکیدی؟! به هر حال آمپولی تزریق کرد و چند قرص داد و بعد از چند ساعت حالم خوب شد و آثار بیماری از بین رفت ... آقای دکتر این خلاصه خارش پنجاه هفت بنده بوده است که نوبت بعدی دو روز قبل بود
که آمدم تا شما دوا و درمان کنید ... دکتر پوز خندی زد و نسخه ای نوشت و کد رهگیری داده و مرا با احترام از اتاق
معاینه به بیرون هدایت کرد ... حالا که در خدمت شما هستم چند روزی است که دوا و درمان می کنم روزگار است دیگر
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت ... صحبتش که تمام شد با صدای بلند خندیدم و آن مرد گفت: بیخود نخند ضد انقلاب هم خودتی...