او سه سال بیشتر ندارد و به راشیتیسم مبتلا است. سه سال بیشتر ندارد و در این سه سالی که چشم به جهان گشوده است، مدام درد کشیده است. دردی که با زبان کودکیاش توان گفتن آن را ندارد و حالا که من به عنوان یک خبرنگار برای شنیدن دردهایش به ملاقاتش رفتهام، ساکت و محزون در تخت بیمارستان دراز کشیده است و حرفی نمیزند و حتی ناله و گریهای هم نمیکند و تنها منتظر است که سرمش تمام شود
پایگاه خبری صدای زنجان- اسمش
«حسین» بود و سه سال بیشتر نداشت. همراه برادر کوچکش «امیرعباس» روی تخت بیمارستان
نشسته بودند و سُرم به دستش وصل بود. پدرش، «مظاهر حیدری» که مرد جوانی است میگوید
که حسین «راشیتیسم» دارد.
بیماری که اگر سرچی در اینترنت
بزنیم، مطالب زیادی در خصوص آن مییابیم. «راشیتیسم، یک اختلال اسکلتی حاد است که
در اثر ضعف در جذب ویتامین دی، کلسیم و فسفات ایجاد میشود. در واقع این مواد مغذی
در توسعه و به وجود آمدن استخوانهای قوی و سالم عناصری ضروری هستند. افراد مبتلا
به بیماری راشیتیسم میتوانند طیف گستردهای از رشد کم، استخوانهای نرم، ناهنجاریهای
اسکلتی و … را تجربه کنند.»
او سه سال بیشتر ندارد و به
راشیتیسم مبتلا است. سه سال بیشتر ندارد و در این سه سالی که چشم به جهان گشوده
است، مدام درد کشیده است. دردی که با زبان کودکیاش توان گفتن آن را ندارد و حالا
که من به عنوان یک خبرنگار برای شنیدن دردهایش به ملاقاتش رفتهام، ساکت و محزون
در تخت بیمارستان دراز کشیده است و حرفی نمیزند و حتی ناله و گریهای هم نمیکند و تنها منتظر است که سرمش تمام شود.
مادرش به سختی از دردهایش میگوید
و وقتی از او میپرسم «حسین» چه بیماری دارد؟ انگار که دردهایش تازه شده باشند و
خاطرات دردناکش در ذهنش مرور شده باشند میگوید: راشیتیسم!
بیماری که بیشترین آمار ابتلا
به آن در سنین 6 الی 36 سال رخ میدهد و معمولاً هنگامی که کودکان در شرایط دور از
نور مستقیم آفتاب قرار بگیرند، رژیمهای فشرده گیاهخواری را تجربه کنند یا فقر
استفاده از محصولات لبنی را داشته باشند، به این عارضه مبتلا میشوند. ناگفته
نماند که این عارضه زمینه ارثی و ژنتیکی نیز دارد.
مادر به چشمهای مهربان «حسین»
چشم میدوزد و ادامه میدهد: «حسین» پایش شکسته است و کج جوش خورده است و حالا دوباره او را به بیمارستان آوردهایم تا پایش را درمان
کنیم.
«حسین» اما روی تخت دراز کشیده است و همزمان
با اینکه سرم به او وصل است، دارد با دستهایش بازی میکند. مادرش حال دیگری دارد.
بالای تخت حسین ایستاده است و دست کودکش را گرفته است. او میگوید که هم خود او و
هم شوهرش در حال حاضر بیکار هستند و نمیتوانند از پس خرج و مخارج درمان «حسین»
بربیایند. کارشان شده است این که هر چند ماه یک بار از روستای «تالیش» در طارم به
شهر و بیمارستان آیت الله موسوی بیایند و حسین را ویزیت کنند تا مشکلی برای او پیش
نیاید.
او ادامه میدهد: «حسین» در
ماههای پایانی سه سالگی است و دارد وارد چهار سالگی میشود و از زمانی که یک سال
داشت به این بیماری مبتلا شده است و حدود سه سال است که به این بیماری مبتلا است و
اصلا کودکی نکرده است و از زمانی که به دنیا آمده است با این بیماری دست و پنجه
نرم کرده است.
حسینی که حالا باید میدوید و
اتاق را روی سرش میگذاشت حالا خسته و رنجور گوشه اتاق بیمارستان افتاده است و بدون اینکه حتی لب باز
کند و از دردهایش بگوید، دارد درد و رنجی که راشیتیسم مسببش است را به دوش میکشد.«
امیرعباس»، برادر «حسین» توی تخت حسین حسابی اما شلوغ است و همچنان که دارد بازی
میکند ونگ ونگ میزند و دنبال چیزی توی تخت میگردد. پدرش حواسش به او است تا
حسین را اذیت نکند.
«حسین» اگر حالا بیمار نبود باید همراه
«امیرعباس» که دو سالی از او کوچکتر است از دیوار راست بالا میرفت و به قول معروف
آتش میسوزاند. اما حالا مجبور است درد پایی را تحمل کند که شاید در آینده جزو
خاطرات تلخش به حساب بیاید.
مادر «حسین» از گرانی داروهای
حسین که مثل استخوانی در گلوی او گیر کرده است، میگوید و ادامه میدهد: داروهای
حسین گران است و با توجه به اینکه آنها بیکار هستند به سختی میتوانند داروهای او
را تهیه کنند. میگوید که داروها را بایستی تا زمانی که اوضاع حسین بهتر شود، مصرف
کنند و همین موضوع حسابی کلافهشان کرده است. باید هزینه داروها را از کجا
بیاورند؟ پدر حسین کارگر است و از پس این هزینه برنمیآید.
میگوید که در مورد ارثی بودن
یا نبودن بیماری حسین اطلاعی ندارد اما او هم در کودکی این بیماری را داشته است و
با گذشت زمان خوب شده است. دکترها به او گفتهاند که پسرش هم با گذشت زمان خوب میشود
اما مهمترین دغدغه آنها در حال حاضر تامین داروهای حسین است.
پدرش که بالای تخت «حسین»
ایستاده است و حالا دارد موهای حسین را نوازش میکند، میگوید: هزینه داروهای حسین
خیلی بالا است و تنها یک مورد از داروهایش چیزی در حدود 500 هزار تومان هزینه اش
است که بایستی هر سه ماه یک بار تامین کند. در کنار داروهایش به او هورمون رشد هم
میدهند و همین موضوع باعث افزایش هزینه درمان حسین میشود و من از تامین این
هزینه ناتوان هستم.
او میگوید: حسین تا زمان
بلوغش باید از این دارو استفاده کند تا بهبودی کامل پیدا کند و اگر نتوانیم
داروهای او را تامین کنیم برای روند سلامتی او مشکل ساز خواهد بود.
امیرعباس موهای حسین را پریشان
میکند و با موهایش بازی میکند. او هر چند ماه همراه با حسین به بیمارستان میآید
و مسلما با او در دوران درمان او در بیمارستان خواهد بود روزهای درمانی برادرش را
در محیط بیمارستان سپری میکند. روزهایی که میتوانست همراه «حسین» به بازی در کوچهها
بپردازد. مادر «حسین» میگوید که حسین نمیتواند به خوبی راه برود و این بیماری
باعث میشود که استخوانهایش حالت پوکی پیدا کنند و با کوچکترین فشاری بشکند.
مادر «حسین» میگوید: از همه
ارگانهای دولتی برای تامین داروی حسین کمک خواستهایم وبارها به استانداری و
بهزیستی مراجعه کردهایم اما هیچ کمکی در این زمینه دریافت نکردهایم. او درد میکشد
و درد میکشد و ساعتهای طولانی گریه میکند اما زمانی که دارو مصرف میکند، بهتر
میشود و کمتر گریه میکند.
او میگوید: فرزندش را هر دو
سه ماه یک بار باید به بیمارستان بیاورد و جابهجایی فرزندش با این وضعیت سخت است.
ماشینی هم ندارند تا بتوانند با خیال راحتتری این مسافت را تا زنجان طی کنند تا
تحت درمان قرار بگیرد .
او گله میکند و گله میکند و
گله میکند از بیماری که فرزندش دچار آن است و شرایطی که محکوم به آن. او برای
«حسین» آیندهی متفاوتتری را متصور بوده است و حالا با این شرایط از دردی که
کودکش میکشد ناراحت است. او دوست دارد که «حسین» حالش بهتر شود و بتواند به خوبی
راه برود و دیگر مجبور نباشد که در تخت بیمارستان دراز بکشد و با حسرت به بچههایی
چشم بدوزد که در کوچه و پس کوچهها میدوند. او تنها به آینده چشم دارد و اینکه
بتواند هزینه داروی «حسین» را به هر طریقی شده است، تامین کند و دغدغهی دارو و
هزینههای درمان کودکش را نداشته باشد تا حسین بتواند مراحل درمانش را طی کند و
درمان شود./ روزنامه صدای زنجان
انتهای پیام