بالغ بر 34 سال است از اتفاقی که به صورت ناگهانی برای مدرسه واقع در کوچه بینش افتاده است می گذرد و خاطره تلخ آن روز مثل ترکشی در ذهن دانش آموزان آن رشد میکند و بزرگ میشود
پایگاه خبری صدای زنجان- بالغ بر 34
سال است از اتفاقی که به صورت ناگهانی برای مدرسه واقع در کوچه بینش افتاده است می
گذرد و خاطره تلخ آن روز مثل ترکشی در ذهن دانش آموزان آن رشد میکند و بزرگ میشود
و گاهی حتی زندگی آنها را تحت شعاع قرار می دهد. خاطراتی که تلخ هستند و کام آدمی
را تلخ میکنند اما حقایقی هستند که باید شنیده شوند.
2 بهمن 1365 بود که دو موشک در آسمان مدرسه
کوچه بینش گذر کردند و سایه شوم خود را بر زندگی دانشآموزان آن مدرسه فرود آوردند.
اتفاقی که باعث شده است یکی از بازماندگان این حادثه بعد از 34 سال جلوی تریبون
برنامه «مشقهای ناتمام» که به همت حوزه هنری تبلیغات اسلامی برگزار شده است،
بایستد و از اتفاقاتی که برای او افتاده با بغض حرف بزند و بگوید که برای مدتها
خواب خوش نداشته است و هر شب نیمههای شب از خواب میپریده است.
ترکش اول: فرهاد تفویضی
«فرهاد تفویضی» یکی از دانشآموزانی است که
این روز را با پوست استخوان لمس کرده است و خاطرات خود را با جزیئاتی که میتواند
حاصل از این باشد که هنوز این خاطرات پس از 34 سال از ذهن و حافظه او پاک نشده
است، تعریف میکند؛ میگوید: من شیفت بعد از ظهر مدرسه بودم و مدرسه ما ساعت 12 و 45
دقیقه هر روز زنگش میخورد و شیفت بعد از ظهر وارد مدرسه میشد. من در آن روز دیر
کرده بودم و به خاطر دارم که زنگ اول کاردستی داشتیم و من یک کاردستی درست کرده
بودم که چون بزرگ بود، اتوبوس ما را جلوی کوچه بینش پیاده کرد و من همراه دو دوست
خود که هر دو شهید شدند از اتوبوس پیاده شدم. شهید «عبدالمجید حمیدی» همراه من از
اتوبوس پیاده شد بود و شهید «رجیعلی بهرامی» را بیرون اتوبوس و در داخل کوچه دیدیم.
به اتفاق آمدیم تا به دکه آقای مسلمی رسیدیم و آنجا بچهها گفتند که برویم چیزی
بخریم، اما من پول خرد نداشتم و به سمت مدرسه رفتم. در آنجا سایه دو شی سیاه را
بالای مدرسه دیدم که در آن عالم بچگی آن را کلاغ متصور شدم. اما اطرافیان فریاد میزدند
که زمین بخوابید و وقتی من برگشتم عقب را نگاه کنم شهید حمیدی و بهرامی را دیدم که
متوجه فریاد نشده بودند و داشتند خوراکی خود که به نظر آرد نخودچی میآمد را باز
میکردند. من زمین خوابیدم و صدای مهیب انفجار بلند شد. شدت انفجار به قدری بود که
من در جایم قلت خوردم و صدای سوت ناشی از انفجار گوشم را آزار میداد.
او ادامه میدهد: تنها صحنهای
که به خوبی به خاطر دارم این است که در میان گرد و خاک ناشی از انفجار تلالوی شیشه
خردهها را میدیدم که پودر شده بودند و داشتند پخش می شدند.
این دانشآموز سالهای دور
اظهار میکند: اصلا به فکرم نرسید که دوستانم هم اینجا هستند. از جایم بلند شدم و
فقط داد میزدم و فرار میکردم. یک دست نصف و نیمه روی تل آجری افتادی بود و من
وقتی این را دیدم پا به فرار گذاشتم و تا میدان حاج بلواری بدون وقفه دویدم. آنجا
که رسیدم همه جمعیت داشتند آسمان را نگاه میکردند و به سمت محل حادثه میدویدند و
من در جهت معکوس داشتم فرار می کردم و از محل حادثه دور میشدم.
او در بخش دیگری از خاطرات خود
میگوید: کمی جلوتر من به آسمان نگاه کردم و این بار دو کلاغ را دیدم و فکر کردم
که این کلاغها در واقع موشک هستند و این بار ترس برم داشت و از هوش رفتم و نگهبان
سازمان آب من را بلند کرد و کمی آب به من داد.
تفویضی ادامه میدهد: تمام
لباس هایم پاره شده بود و من تا خانه یک نفس دویدم و وقتی به خانه رسیدم کسی در
خانه نبود و مادر و پدرم که ماجرا را شنیده بودند به سمت مدرسه رفته بودند غافل از
اینکه من تمام این راه را تا خانه دویده بودم. توسط یکی از اقوام که او هم نگران
شده بود و آمده بود تا به خانواده اطلاع بدهد به سمت مدرسه برگشتیم و آنجا ماموران
نظامی اجازه نمی دادند من وارد مدرسه شوم
و راه را بسته بودند. مادرم را آنجا دیدم و او را بغل کردم. مادرم گریه میکرد و
از این شرایط واقعا بهت کرده بود. عصر در تلویزیون تل کیفها را نشان میداد که
مثل تپه ای روی هم تلنبار شده بودند. فردایش که برای گرفتن کیفم به مدرسه رجوع
کردیم؛ متوجه شدم که دوستانم پشت سر من ترکش خورده بودند و هر دو شهید شده بودند و
این اتفاقات همیشه من را اذیت میکرد و تا مدتها شبها از خواب میپراند.
ترکش دوم: علیرضا بهاریان
«علیرضا بهاریان» یکی دیگر از این دانشآموزان
است که در 2 بهمن سال 65 در مدرسه 22 بهمن درس میخواند.
او
شعری را که در آن سالها به مناسبت اربعین شهدای آن حادثه سروده بود و در رادیو پخش
شده بود، با بغض میخواند و از خاطرات آن روز میگوید: زنگ آخر جغرافیا داشتیم و
خوب به خاطر دارم که معلممان آقای «ابراهیمخانی» داشت از پنچره بیرون را نگاه میکرد
و یکی از بچهها هم شیطنش گل کرده بود و داشت ادا و اطوار در میآورد که این اتفاق
افتاد. صدای انفجاری بلند شد و من گوش هایم سوت میکشید و تنها یادم هست که
معلممان یک اورکت آلمانی داشت که با آن سرهای ده نفر از بچهها را پوشانده بود و
داشت آنها را به سمت پلهها راهنمایی میکرد که از مدرسه خارج شوند. خیلی از بچهها
زیر دست و پا مانده بودند و برخی روی پلهها افتاده بودند و بچههای دیگر از ترس
آنها را له می کردند و از پلهها پایین میرفتند.
این دانش آموز سالهای دور
ادامه می دهد من که از در مدرسه بیرون آمدم فقط دویدم و اصلا به دور و برم توجه
نداشتم. دست و پاها و لباس های خونی را به خاطر دارم و صدای قلبم که توی گوشم میپیچید.
پس از مدتی متوجه شدم که کسی دارد اسمم را
پشت سر هم صدا میزند. وقتی برگشتم پدرم را دیدم. پدرم من را بغل کرد و کمی
دلداریم داد. سوار ماشین ژیانمان شدیم و به مدرسه بینش برگشتیم و وقتی به سمت
مدرسه برگشتیم پیمان عراقی، یکی از همشاگردیهایم را دیدم که سر کوچه ایستاده بودم
و گریه میکرد و میگفت که برادرم را پیدا نمیکنم.
بهاریان با صدای گریان میگوید:
علی روحالقدس یکی از هم مدرسهایهای من بود و وقتی این اتفاق افتاد او به خاطر
اینکه دستش شکسته بود به مدرسه نیامد برادر او از خانه درآمده بود و در راه مدرسه
بود که یکی از موشکها به خانه آنها خورده بود و پدر و مادر و «علی» در این اتفاق
شهید شده بودند و ما هر سال 2 بهمن ماه با برخی از همکلاسیهای آن دوره با هم سر
مزارش میرویم و یادی از او و اتفاقات تلخ آن روز میکنیم.
ترکش سوم: عصمت صدر محمدی
«عصمت صدر محمدی»، مدیر وقت مدرسه نواب صفوی،
اما خاطرات آن روز را این طور به خاطر دارد: 2 بهمن سال 1365 رژیم بعث به مدارس
حمله هوایی کرد. ضمن اینکه هیچ کس این موضوع را باور نمیکرد مدارس بخواهند مورد
حملات هوایی قرار بگیرند که مدرسه کوچه بینش نیز یکی از این مدارس بود.
وی با اشاره به اینکه
آزمایشگاه مدرسه «نواب صفوی»؛ مرکز این بمباران بود، ادامه میدهد: روز دردناک و
سختی بود و قطعات بدنهای دانشآموزان در گوشه و کنار مدرسه وجود داشت و برخی از
پدر و مادرها واقعا شجاعت به خرج میدادند و در میان قطعات بدن افراد دنبال
فرزندان خود میگشتند. یکی از والدین را به خوبی به یاد دارم که برای دخترش یک
بافتنی زرد رنگی بافته بود و بافتنی از شدت انفجار روی بدن دختر آب شده بود و به
واسطه این بافته بود که مادرش توانست او
را شناسایی کند.
صدر محمدی ادامه میدهد: یکی
از دانشآموزان که هیچگاه جسدش پیدا نشد و خانوادهاش باور نکردند که فرزندشان
فوت کرده باشد «اکرم فراهانی» بود که به خوبی به خاطر دارم که پدر این دانشآموز
مدتی پس از این اتفاق روی پشت بام مدرسه آمده بود و در شب سردی فرزند خود را صدا
میزد و به واسطه اینکه خانه ما به مدرسه
نزدیک بود، من می توانستم صدای پدرش را که «اکرم، اکرم» میگفت را به خوبی بشنوم.
وی با اشاره به اینکه باید یاد
و خاطره این شهیدان را گرامی بداریم اظهار میکرد: کشور ویتنام که بالغ بر 20 سال
درگیر جنگ بوده است و همواره به انحای مختلف زمینه گرامیداشت شهدای خود را فراهم
میآورد و حتی موزهای برای معلولان حاصل از استفاده از سلاحهای بیولوژیکی جنگی و
مواد شیمیایی عامل نارنجی ساخته است تا به عنوان شاهدان زنده این جنایت ضمن تولید
صنایع دستی، گردشگرانی که از سراسر جهان برای بازدید از این موزه میآیند، در خصوص
این جنایت نیز اطلاع رسانی کند و چهره واقعی جنایتکاران را به جهانیان نشان دهد. ضمن
اینکه شرایطی را فراهم کرده است تا به واسطه این فضای گردشگری اقتصاد کشور خود را
قویتر کند و آمریکا و سران این جنایت را خار و خفیف گرداند. موضوعی که کشور ما نیز
میتواند با به کار بستن این ترفند زمینه قدرتمند ساختن اقتصاد کشور را فراهم
آورد و جنایت دشمنان را در معرض نمایش قرار بدهند.
ترکش چهارم: مجید دویرانی
«مجید دویرانی» رئیس آموزش و پرورش ناحیه دو
استان زنجان با اشاره به اینکه روح دانش آموزان در تار و پود این مدارس تنیده شده
است، میگوید: در سال 65 من در مدرسه طالقانی مشغول فعالیت بودم که این اتفاق
افتاد و من پس از اینکه مدرسه در شیفت صبح تعطیل شد از این واقعه خبردار شدم و به
سمت مدرسه کوچه بینش رهسپار شدم و متاسفانه با صحنه بسیار تلخی روبه رو شدم.
وی ادامه میدهد: صدام در آن
سالها از هیچ جنایتی خودداری نمیکرد و به دنبال این بود که مردم را با جنایت خود
به تنگ آورد تا تسلیم شوند و این عمل ددمنشانه واقعا تحیرآور بود و این جنایت از
یاد و خاطرهها نخواهد رفت.
ترکش پنجم: امیر نعمتی
امیر نعمتی، رئیس حوزه هنری
استان زنجان با اشاره به اینکه ایران اسلامی دوران بسیار سختی را پشت سر گذاشته
است و یکی از این بحرانها اتفاقات و حوادثی است که در طی 8 سال دفاع مقدس متحمل
شده است، میگوید: در بین این اتفاقات حماسه تلخ مدرسه بینش قرار دارد که رویداد
بسیار مهمی است و باید به وسیله زبان هنر اتفاقات آن روز ثبت و ضبط شود.
وی ادامه میدهد: بهانه اصلی
ما برای این گردهمایی که بیش از سه سال است توسط حوزه هنری با عنوان مشقهای ناتمام
برگزار میشود رونمایی از پوستر فیلم مستند «بچههای کوچه بینش» است که با همکاری
دو هنرمند عرصه سینما وحید انصاری و شبنم طارمی ساخته شده است. همچنین حوزه هنری
در نظر دارد تاریخ شفاهی این حادثه را گردآوری و به امید خدا برای سال آینده آن را
تبدیل به کتاب کند.
نعمتی با اشاره به اینکه این
اتفاق به این جهت که خود من در این زمان در این مدرسه حضور داشتم بسیار اهمیت پیدا
میکند، میگوید: من در آن زمان در مدرسه شاهد 22 بهمن درس میخواندم و در این
زمان در سر کلاس حرفه و فن بودم. معلم ما آقای معینی بود و کلاس ما در انتهای
راهرو سمت چپ قرار داشت. وقتی که این اتفاق در ساعت 12:45 دقیقه افتاد. من به خاطر
دارم که پای معلممان زیر در گیر کرده بود، به خاطر شرایط ترسناکی که وجود داشت،
دانشآموزان ترسیده از روی معلم رد میشدند و فرار میکردند و شرایط به شدت وحشتآور
بود.
او میگوید: تنها چیزهایی که
از آن دوران به خاطر دارم صدای سوز و نالهای است که پدر و مادرانی که به دنبال
بچههای خود آمدند سر میدادند. پدر من نیز با موتور به دنبال من آمده بود و به
خاطر دارم وقتی من را پیدا کرد موقع بازگشت به دلیل شرایط نابسمانی که وجود داشت
موتور خود را پیدا نمیکرد.
زهره میرعیسی خانی
انتهای پیام/