کد خبر: 55
1396/05/07 - 19:46


گزارشی از سفر دو دوچرخه‌سوار زنجانی و بندرعباسی به 7 کشور همسایه

سفر بر بال «یئل آتی»

جلیل مسچی- در اسطوره‌های باستانی شهر ما که قدمتش به زحمت به 50 سال می‌رسد، به دو چرخه «یئل آتی» گفته شده است.

پایگاه خبری صدای زنجان

نیاکان باستانی ما وقتی شق و رق بر زین یئل آتی می‌نشستند و با تبختر و غرور، اما شادمان و مسرور، بر رکاب این برترین اختراع تمام حیات دوران بشر پای می‌فشردند، از دامنه‌های قره‌داغ در جنوب، روستای «چیر» در غرب و «پرپی سید» از طرف شرق دورتر نمی‌رفتند. چه در این صورت به‌خاطر دوری از وطن و خانه، حس غریبی پیدا می‌کردند، محزون و غمگین می‌شدند.

حالا دنیا را ببین، چقدر تغییر کرده است. فرزندان آن نسل محتاط گریز از سفر و پرهیزکننده از خطر، روستای چیر را پشت سر گذاشته‌اند، از گردنه‌های مه‌گرفته خلخال گذر کرده‌اند و به شهر دیگری رسیده‌اند و به شهر های دیگر و کشور‌های دیگر و سرزمین‌های غریب و ناشناخته.

فرهاد عسگری بچه زنجان و احمد کوزه‌گر فرزند خطه جنوب ایران، بندر عباس، اکنون 6 کشور را در نوردیده‌اند، در سرزمین بدخشان بالای ارتفاعات چهار هزار متری گذرگاه پامیر چادر زده‌اند. این دو جوان نه تنها حس غربت ندارند، بلکه هر روز که از خواب برمی‌خیزند و زیپ چادرهایشان را در دامنه کوهستانی، کنار دریاچه‌ای، لب رودخانه‌ای، حاشیه جنگلی می‌گشایند، دو دست خود بهم می‌سایند و مشت می‌کنند و به سینه می‌کوبند و می‌گویند:

«وای خدا! چقدر دلمون خوشه»

چرا که با ذوق و شوق از شیب جاده‌ای بالا خواهند رفت و از دامنه چمنزار به تماشای ستیغ قله‌های پر برف پامیر خواهند نشست، یا از نشیب جاده‌ای سرازیر شده، دریاچه‌ای را غنوده بر پهنای جلگه نظاره خواهند کرد.

احمد و فرهاد دلتنگ نیستند چون در کانال اختصاصی‌شان با آدرس www.wetogether.ir بیش از هزار نفر همراه مشتاق با خود دارند که لحظه به لحظه گزارش‌های زیبای‌شان را می‌خوانند و مناظر بکر و دلفریب سرزمین‌های ناشناخته را می‌بینند، توسط روستائیان گردنه مه گرفته اسالم پذیرائی می‌شوند، در جاده‌های پر دست‌انداز کشور آذربایجان روی زین دوچرخه بالا و پایین می‌پرند و از کباب‌های خوشمزه‌شان می‌خورند و موقعی که زیاده‌روی کردند و گذرشان به خسته خانا  افتاد همراهان تلگرامی هم مثل فرهاد بالای سر احمد خواهند نشست تا سِرُمش تمام شود و مهمان نوازی و مهربانی اخلاف فتحعلی آخوندزاده، زاده  عُزِیِر حاجی بیکُف و میرزا علی‌اکبر صابر را حس خواهند کرد.

احمد و فرهاد با حمایت‌های مالی دوستان و علاقه‌مندان و البته خانواده‌هایشان به این سفر اقدام کرده‌اند. بخش مهمی از هزینه سفرشان را خودشان با ساختن و فروختن دست‌سازهای هنری از قبیل حلقه مردان نمکی، تی‌شرت‌های ورزشی، خورجین دوچرخه و غیره تأمین کرده‌اند. در طول سفر هم با ارائه هنر فاخر موسیقی بخش دیگری از خرج سفر را در ‌می‌آورند.

دوستان ما پس از هزار و 100 کیلومتر رکاب زدن به باکو می‌رسند اما وقتی دست در جیب‌شان می‌کنند، می‌بینند که برای خریدن یک تکه پنیر هم پول ندارند. احمد تنبورش را کوک‌ می‌کند و فرهاد تمپو زیر بغل می‌زند با هم‌نوائی یک برنامه در خیابان شهر باکو ارائه می‌دهند و پول‌دار می‌شوند و در فرصتی که برای سوار شدن به کشتی برای عزیمت به قزاقستان دارند چند محل تاریخی و دیدنی باکو را تماشا می‌کنند و با روحیات و خلق و خوی آذربایجانی‌ها آشنا می‌شوند.

«توی پارک آقای دوچرخه‌سواری اومد پیشمون. دکتر پوست بود. می‌گفتند دکترامو از ایران گرفتم. به دکترا گرفتنش از  دانشگاه‌های ایران افتخار می‌کرد و ما به‌خاطر ایرانی بودنمون احساس غرور کردیم»

احمد و فرهاد به‌خاطر تأخیر در ورود کشتی به بندر باکو و سوار شدن به آن برای رفتن به قزاقستان و خروج از آذربایجان به دردسر می‌افتند چون از مهلت ویزای‌شان دو ساعت گذشته بود، پلیس دندان گرد آذربایجان می‌گوید یا پول یا دیپورت. دوستان ما پیه  ۳۰۰ منات (650 هزار تومان) جریمه را به تن می‌مالند و سوار کشتی شده سفر را ادامه می‌دهند. کشتی در  ۲۸ ساعت عرض دریای خزر را می‌پیماید و به سواحل قزاقستان می‌رسد. پیمودن ۵۵۰ کیلومتر دشت‌های خشک و بیابان‌های برهوت برای احمد و فرهاد در طی 5 روز که مهلت در قزاقستان دارند ناممکن است. سراغ قطار را می‌گیرند.

«چند کلمه روسی یاد گرفتیم، وقتی ایستگاه قطار را می‌خواهیم بپرسیم، نمیتونیم ادامه بدیم، با زبان بین‌المللی آدرس ایستگاه را می‌پرسیم : چی‌چی هوهو، چی‌چی هوهو»

اما برخلاف قزاقستان دوستان ما در ازبکستان فرصت زیادی برای سیاحت دارند. از گزارش‌های احمد و فرهاد چنین بر می‌آید که ازبک‌ها آدم‌های خونگرم و مهربانی هستند اما مقررات عجیب و غریبی هم دارند از جمله در مدت اقامت در این کشور  باید دست کم پنج شب در هتل بمانند و مدارک اقامت در هتل را موقع خروج نشان بدهند و گرنه هزار دلار جریمه و دیگر این که در اماکن عمومی ازبکستان کتاب خواندن ممنوع است و کسی که مبادرت به این کار  پسندیده بکند دستگیر می‌شود.

«خسته و کوفته هنگام غروب به روستائی رسیدیم. نمی‌ذاشتن چادر بزنیم، با احمد زیر سایه درختی نشستیم و شروع کردیم به ساز زدن، یهو  نظر روستایی‌ها عوض شد، ما را به خونه‌هاشون بردن»

ازبکستان جاهای دیدنی زیاد دارد. آمودریا، دریائی است و خیوه شهری با یادگارهای مجسم تاریخ است. خوردن کباب با گوشت اسب چه کیفی دارد، همان خوراک محبوب تیمور لنگ و چه رویائی است دو جوان ایرانی کنار مزار تیمور لنگ بنشینند و غزل کنایه‌آمیز خواجه حافظ را در زیر  طاق گور امیر با ساز، آواز بدهند:

«اگر آن ترک شیرازی به‌دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

ما 60 هزار « سوم » با اجرای ساز و آواز د ر سمرقند پول در آوردیم»

احمد‌و فرهاد با پشت سر گذاشتن ازبکستان از مرزهای زبان و فرهنگ ترک‌زبانان هم می‌گذرند و به تاجیکستان فارس زبان می‌رسند که به دویست می‌گویند دو صد به مرسی مهربانی و عقب عقب رفتن، واپس واپس.

«در تاجیکستان باید فارسی با لهجه خودمون رو فراموش کنیم و کتابی حرف بزنیم»

رکاب زدن در ولایت بدخشان و عبور از گذرگاه پامیر و رسیدن با دوچرخه به سقف آسمان در ارتفاع ۴۵۰۰ متری یکی از رویاهای این مسافران است.

«تاجیکستان کشور پر آبی است بر خلاف ایران که از کم‌آبی در زحمتیم. به این‌ها پرآبی صدمه میزنه، جاده‌ها شسته میشه، علوفه‌ها خیس میشه، مراتع و کشتزارها را آب می‌گیره این‌ها از پرآبی در عذابن»

«تاجیک‌ها هم مثل ماها شیعه هستن اما شیعه‌های ۴۹ امامی، امام آخری‌شون توی کانادا زندگی می‌کنه، امروز توی همه روستاهای این ناحیه جشن تخت‌نشینی امام چهل و نهم‌شون هست. اسمش کریم‌الحسینی، حیف که غریبه‌ها رو نمی‌ذارن تو جشنشون شرکت کنن»

«در ارتفاعات پامیر یهو متوجه شدیم اونور رودخونه مردها لباس بلوچی پوشیدن و زن‌ها روی صورت‌شان برقع دارن و چند قدم عقب‌تر از مردها راه میرن، نگو اون طرف رودخونه افغانستانه»

«ببین یه رودخونه چقدر تفاوت بین آدم‌ها درست می‌کنه؟ ای کاش مرزی بین آدم‌ها نبود، ای کاش جدائی نبود»

بدون شک حاصل سفر این دو جوان در کتابی با محتوائی جذاب که نویسندگانش قدم به قدم کوره راه‍‌ها و بیابان‌ها و شاه‌راه‌های 7 کشور را در نوردیده‌اند و جزئیات مشاهدات خود را از مردمان و فرهنگ‌شان و کارشان و زندگی‌شان به شرح آورده‌اند، ماندگار خواهد شد.

این دو جوان در این وانفسای آلودگی به دود سیگار و پک قلیان و زهر افیون به خود جرأت داده‌اند از مرزهای باستانی شهر، یعنی از گذرگاه پرپی سید و محدوده زنگان چای خارج شده‌اند. کسانی که مایل‌اند این دو سیاح پر شور را در ادامه مسیر یاری بدهند از مساعدت مالی و معنوی دریغ نکنند.

علاقه‌مندانی که مایل به حمایت مالی هستند می توانند با خرید تی‌شرت‌های یادگاری، این دو عزیز را در ادامه سفرشان یاری کنند. ۰۹۳۵۸۵۱۰۴۳۷ امیر بهادری  

 

اقدام کننده: روزنامه صدای زنجان

sedayezanjannews.ir/nx55


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»