یک نیروی سابق درمان: من یک مورد نادر هستم و در حال حاضر پزشکان متخصص دارند روی من آزمایش میکنند و نمیدانند بیماریم و درمان آن چیست! آخرین حرفی که متخصص به من زدند این بود که بهتر است که ما هیچ کاری نکنیم تا ببینیم که چه اتفاقی برای تو میافتد! من علائم رماتیسم و اماس و چند بیماری خود ایمنی دیگر را نشان میدهم و بیماری به بخشی از چشمم حمله کرده است و آن را از بین برده است و در کنارش دارد به سایر نقاط بدنم نیز حمله میکند و سیستم درمآنهم دارد من را که سالهای کرونا در خط مقدم بیماری بودم کنار میگذارد و اینقدر ناشناسی انصاف نیست!
پایگاه خبری صدای
زنجان- زهره میرعیسی خانی/ جنگ به پایان رسیده است. دیگر
خبری از «ماسک» و «گان» و «الکل» نیست. کرونا اگرچه هست اما کمتر خود را نشان میدهد.
دیگر مثل گذشته آمارهای روزانه خبر از مرگ تعداد بیشمار بیماران نمیدهد. ترس و
اضطراب ناشناخته بودن بیماری رخت بسته و گویی جهان با مسئله کرونا کنار آمده است.
در این مدت اما سربازان بسیاری
جان خود را در کف دست گرفتند و در مقابل این بیماری ایستادند. برخی بارها زخمی این
جنگ نابرابر شدند و برخی حتی جان خود را از دست دادند. اما هستند سربازانی که تیر
و ترکش جنگ به آنها خورده است و همچون مجروح جنگهای تاریخی در کوچهپسکوچههای
ناشناخته بدون توجه مسئولین در حال گذران زندگی هستند. مجروحهای جنگی که در
روزگار جنگ، در میدان مبارزه یکهتاز بودهاند و حالا باوجود آسیبهای جسمی بسیار
به فراموشی سپردهشدهاند.
«مریم مرادی»، کارشناس آزمایشگاه
تشخیص سطحی، یکی از این سربازان جنگی است که در روزهای نخستین شروع کرونا بهصورت
جهادی وارد سیستم درمان شد و در این روزها در خط مقدم این جنگ (آزمایشگاه ویروسشناسی
استان زنجان) شروع به کار کرد.
ما در خط مقدم جنگ با کرونا بودیم
او که حالا از بدنه این سیستم
درمانی گلهمند است، خود را چنین به صدای زنجان
معرفی میکند: مریم مرادی هستم، کارشناس آزمایشگاه تشخیص سطحی! از سال 95 در شهر
زنجان در حال فعالیت و همکار درمان بودم. از سال 97 در زیرمجموعه وزارت بهداشت
شروع به کارکردم و تمدید طرحم را در مرکز بهداشت گذراندم.
مرادی که چهره جوان و فعالی
دارد؛ ادامه میدهد: با شروع کرونا، با توجه به تحصیلاتی که در این زمینه داشتم بهصورت
جهادی شروع به کارکردم. در این دوران با برخی از ما قراردادهای 89 روزه بسته میشد
که من هم جزو همین دسته بودم. اگر بخواهم واقعیت را بگویم در این دوره قرارداد برایم
چندان اهمیت نداشت و به خاطر درسی که خوانده بودم دوست داشتم که کار کنم.
این نیروی سابق درمان میافزاید:
پسازآن قرارداد پزشک خانواده با من بستند و باوجوداینکه بر همه مسلم است که باکسی
که قرارداد پزشک خانواده را میبندد بایستی در روستا خدمت کند، اما در این برهه
به جهت کرونا با این عنوان قرارداد بسته شد که نیرو را در استان نگهدارند و مسئول
آزمایشگاههای استان با وعده اینکه ما را استخدام خواهند کرد؛ ما را در آزمایشگاه ویروسشناسی
استان زنجان به کار گرفت.
وی خاطرنشان میکند: قضیه
جلوتر رفت و از روز اول کاری، من در مرکز ویروسشناسی استان زنجان شروع به کارکردم.
این منطقه آلودهترین منطقه درزمینهٔ ویروس کرونا بود که حتی رئیس دانشگاه جرات اینکه
پایش را داخل این مرکز بگذارد، نداشت.
مرادی با بغض میافزاید:
دستاوردها برای ما نبود و برای کسان دیگری بود. در این مرکز از ما کار مضاعفی میکشیدند
و در این میان حتی گردش بخشی نداشتیم و بهصورت دائم کارگر بخش استخراج بودیم.
من در مرکز ویروسشناسی استان زنجان دو بار به
کرونا آلوده شدم
او میگوید: من در این مرکز دو
بار آلوده شدم! بار اول بهمنماه بود که پس از بازگشت از مرخصی استعلاجی طبیعتاً
بایستی بخش خدمتم را عوض میکردند تا من بهبودی کامل پیدا کنم و بتوانم دوباره
ادامه بدهم که متأسفانه این کار را نکردند و من را همچنان در همان بخش نگه داشتند.
این نیروی درمان اظهار میکند:
در این برهه که ما داشتیم ژنوم ویروس را در این آزمایشگاه استخراج میکردیم، من دچار ضعف حافظه شدم و حافظه کوتاهمدت
خود را برای مدتی از دست دادم و به سبب مشکلم وارد دوره درمانی شدم و به یکی از
دکترهای مغز و اعصاب استان مراجعه کردم. چون تصورم بر این بود که این فراموشی به
خاطر اضطراب و استرسی است که به من وارد میشود و نمیدانستم که این علائم به جهت
ویروس ناشناخته کرونا است. در همین دوره داشتم که درمان «نوروفیدبک» را دریافت میکردم
به تیرماه رسیدیم.
تزریق اولین دز واکسن
وی با اشاره به اینکه تنها اولین
دز واکسن را دریافت کرده است، میافزاید: در تیرماه، به جهت اینکه در خط مقدم این
کار بودیم، ما را مجبور کردند که واکسن تزریق کنیم و من فاز اول واکسن «اسپوتنیک»
را دریافت کردم و سه روز بعدازاینکه واکسن را دریافت کردم با توجه به اینکه خودم
ورزشکار و سالم بودم و هیچ مشکلی نداشتم شروع به دادن علائم کردم که در این برهه بیحسی
دو انگشتم را داشتم که با توجه به فشار کاری که ما داشتیم فکر میکردم که به خاطر
کار زیاد این علائم ظهور پیداکرده است.
او در مورد وضعیت شغلی خود در
این آزمایشگاه میگوید: تعداد نیروهایی که در این آزمایشگاه کار میکردند بسیار
محدودتر از تعداد نمونههایی بود که وارد آزمایشگاه میشد، بود و روی نیروی انسانی
این بخش فشار زیادی وارد میشد. در پیکهای کرونا ما مجبور بودیم که روزهایی 14تا
15 ساعت کارکنیم.
وی در این رابطه اظهار میکند:
واقعاً در شرایط بدی داشتیم. ماسکهایی که ما استفاده میکردیم سوراخ بودند و وقتی
اعتراض میکردیم، میگفتند که باید ابلاغ کنیم آنهم در شرایطی که با بیماران بهصورت
مستقیم سروکار داشتیم و توی صورت ما سرفه میکردند. در تیرماه که هوا خیلی گرم بود
ما مجبور بودیم لباسهایی دولایه تن کنیم و ماسک بزنیم و اجازه نداشتیم هیچ کولری
را به جهت گسترش ویروس هم روشن کنیم. حقوقمان را هم بهموقع نمیدادند و وقتی گله
میکردیم میگفتند همهچیز که پول نیست و شما فی سبیل الله کار میکنید.
پس از دریافت فاز اول واکسن، علائم بیماری در
من بیشتر شد
به گفته مرادی؛ پس از دریافت
فاز اول واکسن، علائم بیماری در من بیشتر شد و دریکی از کشیکهای درمانی ساعت حدود
یک، من سردرد عجیبی داشتم و من به یکی از همکارانم گفتم که میروم کمی استراحت
کنم. پس از 20 دقیقه استراحتی که داشتم وقتی از خواب بیدار شدم نابینایی پیدا کردم
و تاری دید شدیدی داشتم و فک و دهانم قفلشده بود و با درد عجیبوغریبی در سمت چپ
بدنم مواجه بودم.
وی ادامه میدهد: آن شب را هر
طوری بود سپری کردم و فردا صبح وقتی داشتم آماده میشدم که لباس بپوشم و سر کار
بروم مستقیماً وارد آینه بوفه شدم و سمت چپ بدنم مجدداً بیحس شد و دوباره به پزشک
مراجعه کردم. پزشکان از تشخیص بیماری من عاجز بودند و نمیتوانستند بیماریم را تشخیص
بدهند و به همین جهت بهصورت مکرر تشخیص اشتباه دادند و داروهایی که به من تجویز میکردند
همگی تحریککننده قسمتهای مختلف مغزی بود و این موضوعات خود مزید بر علت میشد و
اوضاع را سختتر میکرد. در این دوره نیز مجبور به گرفتم مجدد مرخصی استعلاجی شدم
که تمام قضیه از این نقطه شروع شد.
تغییر ابلاغیه برای روستا
این نیروی سابق درمان میافزاید:
وقتی از مرخصی استعلاجی خود برگشتم، متوجه شدم که مسئول آزمایشگاه ابلاغیه من را
برای روستا تغییر داده بود، آنهم در شرایطی که من داشتم بیناییام را از دست میدادم و یکطرف بدنم فلج شده بود
و حالا به من میگفتند که 125 کیلومتر آنطرفتر و در یک روستا خدمت کنم.
مرادی اظهار میکند: در حقیقت
تا روزی که حالم خوب بود و مشکلی نداشتم در آزمایشگاه در حال خدمت بودم و وقتی
حالم بد شد و نمیتوانستم کاری انجام بدهم من را به روستا ارجاع میدادند که جای
تعجب داشت! وقتی شرح وضعیتم را به آنها گفتم، اعلام کردند که کاری از دست ما برنمیآید.
درحالیکه خودشان ما را در استان نگهداشته بودند و ما را به آزمایشگاه ویروسشناسی
فرستاده بودند.
وی ادامه میدهد: با هر زوری
بود من را به روستا فرستادند و در هفته اول کاری به دلیل عدم توان بدنی و ضعف جسمی
متأسفانه افتادم و دستم زخمی شد و پایم شکست و یک ماهی درون گچ رفت و از همین رو
نتوانستم کارم را ادامه بدهم و هرروز داشتم بیشتر ضعیف میشدم.
شروع درمان و عدمتشخیص پزشکان
مرادی میافزاید: پسازاین
اتفاقات برای درمان به تهران رفتم و مجبور شدم روزها در بیمارستان بررسی شوم بهطوریکه
حتی در مسیر درمان از من مایع مغزی گرفتند. بااینحال تشخیص بیماری سخت بود و
پزشکان نمیتوانستند بیماری من را تشخیص بدهند.
وی میافزاید: در این برهه با
اولینهای اماس ایران ملاقات کردم و حتی به این قضیه اشاره شد که «لانگ کووید» دارم
و الآن در زنجان کسی نمیداند این بیماری چه بیماری هست و موردهایی مثل من نیز
تنها در آمریکا گزارششده بودند و 15 تا 20 نفر که چنین علائمی را نشان داده بودند.
مرادی خاطرنشان میکند: در این
دوره مجبور شدم درمانهای کورتونتراپی دریافت کنم و همین الآن هم کلی از مشکلات
کماکان با من هستند و هنوز نمیتوانند درمانهای درستی را به من بدهند و این بزرگترین
قسمت ماجرا است و در این اثنا سیستم درمانی که اینهمه مدت در آن خدمت کرده بودم،
هیچ خبری از من نگرفت و حالا برای من اخطاریه فرستاده است که چرا اینهمه مدت غیبت
کردید؟ درحالیکه من تا آخرین روز برج 12 سرکار بودم و درواقع گواهیهایم هست و پسازآن
به دلیل مشکلاتی که برایم پیش آمد سر کار نرفتم و اکنون خیلی راحت به من میگویند
که سر کار نیایید اخراج میشوید!
این نیروی درمان اظهار میکند:
دو هفته پیش باید کمیته میرفتم و شرح بلاغ به آنها میدادم که چرا تاکنون سر کار
نرفتم که این موارد را برای آنها توضیح دادم و خیلی جالب است که یک پزشک طب
اورژانس برای پرونده من گذاشتند که در مورد بیماری من نظر بدهد درحالیکه پزشک فوق
تخصص نورولوژی نتوانسته است مشکلات من را تشخیص بدهد و بگوید که مشکل من چیست؟
وی ادامه میدهد: من زیر نظر یک
تیم درمانی اعم از دکتر فوق تخصص اماس و یک چشمپزشک و غیره در حال درمان هستم و
در حقیقت یک تیم درمانی دارند روی مشکل من کار میکنند! این در حالی است که در کمیته
پزشکی خیلی راحت این پزشک طب اورژانس به من میگوید که شما اصلاً مشکلی ندارید و
مشکلاتتان به خاطر دیسک گردنتان بوده است و شما اهمالکاری کردید که سر کار نیامدهاید!
ما از دو پزشک فوق تخصص در این زمینه نامه داریم که ایشان کامل توضیح دادند که چه
اتفاقاتی در این زمینه برای من افتاده است اما پزشک طب اورژانس در مورد پرونده من
نظر میدهند!
وی اظهار میکند: بعد از دوره
مریضی من به طیف گستردهای از مواد غذایی حساسیت پیداکردهام و در حال حاضر من گیاهخوار
کامل شدم! بهکلی از مواد درمانی واکنش میدهم و اکنون 7 ماه است که دندانم را نمیتوانم
پرکنم چراکه متخصصم اجازه این کار را نمیدهد.
این قدرناشناسی انصاف نیست
این نیروی سابق درمانی با
اشاره به اینکه دردم از سیستمی است که از نیروهایش تا جایی که توان دارند کار میکشد
و بعدازاینکه مشکل پیدا کردند آنها را از سیستم بیرون میاندازد، میافزاید: هنوز
که هنوز است من درگیر این بیماری هستم و حدود یک ماه دیگر مجبورم درمانهای مربوط
به «اماس» را شروع کنم. این در حالی است که از همان روزی که من سر کار نرفتم حقوق
و بیمه من قطعشده و انگارنهانگار که در بدترین روزهای کرونا که استخدامیها خود را کنار کشیدند، من بهعنوان نیروی جهادی
میرفتم و نمونهگیری میکردم. ضمن اینکه هیچ منتی در این زمینه ندارم چراکه احساس
دین کردم و گفتم که مردم در این دوره به من نیاز دارند، اما اینطور کنار گذاشتن
من هم انصاف نیست!
وی میگوید: من تا جایی پیش
رفته بودم که یک سرویس بهداشتی و حمام ساده را نمیتوانستیم بروم و در عرض دو ماه
25 کیلوگرم وزن کم کردم. تماسی با رئیس دانشگاه وقت در دوره قبلی داشتم و مشکلم را
با ایشان مطرح کردم و گفتم که با چنین مشکلی مواجه شدم و ایشان با خنده به من
گفتند که «پس چرا بقیه دچار چنین مشکلی نشدند؟»
مرادی اظهار میکند: اگر جنگی
بود جانمان را در کف دستمان گذاشتیم و وارد میدان شدیم! ما اینجا جانباز واقعی شدیم،
اما موقع استخدامی سهمیه جانبازان را برمیدارند و جانبازان و مجاهدین واقعی کنار
گذاشته میشوند.
من یک مورد نادر هستم
وی در پایان میافزاید: من یک
مورد نادر هستم و در حال حاضر پزشکان متخصص دارند روی من آزمایش میکنند و نمیدانند
بیماریم و درمان آن چیست! آخرین حرفی که متخصص به من زدند این بود که بهتر است که
ما هیچ کاری نکنیم تا ببینیم که چه اتفاقی برای تو میافتد! من علائم رماتیسم و اماس
و چند بیماری خود ایمنی دیگر را نشان میدهم و بیماری به بخشی از چشمم حمله کرده
است و آن را از بین برده است و در کنارش دارد به سایر نقاط بدنم نیز حمله میکند و
سیستم درمان هم دارد من را که سالهای کرونا در خط مقدم بیماری بودم کنار میگذارد
و اینقدر ناشناسی است و انصاف نیست!
انتهای پیام/