انسانها به نوآورى ارزش مىنهند و آن را دوست دارند، همان چيزى كه دستنخورده و نو و برآمده از خرد و آگاهى باشد. شاهكار را جامعه كشف مىكند، ما نويسندگان تنها حق داريم، عمل زايش و خلق كردن را انجام دهيم. از اين پس كار ما ديگر تمام است. وظيفه خود را ادا كردهايم.
زهره میرعیسیخانی- پرویز
صمدی مقدم متولد 1331 در تهران و دانشآموخته ادبیات فرانسه است. وی فعالیتهای
هنری و ادبی خود را با قصهنویسی آغاز کرده است و از سال 1362 شروع به نوشتن نقد
فیلم و مقالات سینمایی و طنز و داستان در مطبوعات کرد
صمدی مقدم شش مجموعه داستان،
یازده رمان، یک مجموعه نمایشنامه و آثار دیگر را نوشته و به چاپ رسانده است. از
مجموعه آثار او می توان به پری دریایی، ته دنیا و مرگ سردبیر ، فنجانی برای یک
غریبه، شنودن، تندیسگر و خرگوش نقرهای اشاره کرد.
صدای زنجان با این نویسنده
که اصالت زنجانی دارد به مصاحبه پرداخته است که بخشی از این مصاحبه را در زیر میخوانید:
وظیفه نویسنده
چیست؟
انسانها
به نوآورى ارزش مىنهند و آن را دوست
دارند، همان چيزى كه دستنخورده
و نو و برآمده از خرد و آگاهى باشد. شاهكار را جامعه كشف مىكند،
ما نويسندگان تنها حق داريم، عمل زايش و خلق كردن را انجام دهيم. از اين پس كار ما
ديگر تمام است. وظيفه خود را ادا كردهايم.
ديگر جامعه است كه آن را از ما مىگيرد
و متعلق به خود مىكند. ما هرگز دارنده
اثر خود نيستيم. اگر مىخواهيم
داستاننويسى كنيم، بايد بدانيم كه
داستان واقعى مىنويسيم يا دروغين.
خواننده به محض شروع خواندن كتاب، تفاوت داستان واقعى و دروغين را مىفهمد
و تكليف خود را با اثر روشن مىكند.
وظيفه داستان
چیست؟
برخی معتقدند وظيفه داستان
سرگرم كردن و ارضاى ذوق و رفع گرسنگى روانى خواننده است و كار اصلى آن پيام دادن و
آگاهىرسانى با هدف آگاهسازى
نيست. در واقع دادن پند و راهكار و راهنمايىكردن
كار داستان و قصه نيست. شما مىتوانيد
بدون شعار و پيشداورىهاى
شخصى آگاهى بدهيد! مخاطب هم مىتواند
راه خود را مطابق زندگى و شخصيت و توان درك و پذيرش خود پيدا كرده و از محتواى اثر
بهره لازم را ببرد. اگر من به عنوان نويسنده بخواهم قصهاى
ساده و شسسته رفته تعريف يا ماجرايى واقعى را گزارش كنم، لزومى ندارد در آن پيام و
پند و اندرز بدهم و نتيجهگيرى
هم نياز نيست. اما آتش درون من مؤلف اينچنين
فرونمىنشيند. نويسندهاى
كه قصد گفتن حرفهايى وراى سرگرمى و
درك اجتماع دارد و از داستان به عنوان مؤثرترين وسيله بيانى براى انتقال ايدهها
و بهويژه پيامهاى
خود با توانايىهاى دراماتيك يا
تراژديك و يا كميك داستانسرايى بهره مىبرد،
به اين سادگىها از اين هوس دلپذير
دست نمىكشد و به يك گزارشكردن
ساده بسنده نمىكند، بلكه وارد گستره
بىپايان انديشه و هنر شده و در
فضايى به مراتب فراتر از گنجايش داستان، مجموعهاى
درست مىكند كه اگر هر بخش از
ساختار آن را از آن بگيرند، اثر ناقص و نارسا مىشود.
وقتى پا را از حد تفكر ساده و بيان روايى فراتر مىگذاريم
و وارد دنيايى از علم و فرهنگ و معرفت مىشويم،
در آنجا ديگر نمىتوانيم خودمان را
محدود كنيم و البته كه مخاطب سادهانديش
و راحتپذير بهآسانى
با چنين اثرى كنار نمىآيد.
بيشتر نويسندگان دنيا با آثار بزرگ خود از اين مرز گذشتهاند.
آنها وارد دنياى فلسفه و انديشههاى
بلند شده و به نظريههايى
پيچيده و فراداستانى رسيدهاند.
وظیفه ادبیات
چیست؟
نويسنده كسى است كه كارش
انديشيدن است و همواره متأثر و حساس و مسئول است. او بايد كارى را انجام دهد كه
زمان و شرايط زمانى و مكانى آن را ايجاب كرده و بر عهده او گذاشته است. او بايد
حرف بزند و بازگو كند و پيام ويژهاى
بفرستد. امروز مىبينيد بسيارى از
موضوعها و مسائل و چالشهاى
اجتماعى ما در ميدانِ جولان دادن افكار و انديشههاى
نويسندگانِ دايه و لَلِه سرگردان و وامانده از نبود مادران واقعى چگونه لوث شده و
بدون نتيجه رهاشده و كنار گذاشته مىشوند.
اين در خود غلتيدن و بىفايده
چرخيدن و گيج خوردن و سرگردان ماندن، مايه ركود و پوسيدگى اجتماع مىشود.
نبود ادبيات خلاقانه همين ركود و پسرفت و ابتذال و گنداب شدن گفتار و نوشتار عمومى
را موجب مىشود.
آغاز تحليل داستان يا رمان
با شناخت جهانبينى و ارزش نهادن بر
مفاهيم و موضوعهايى است كه نويسنده
مطرح مىكند. سپس شكل داستان
و خصيصههاى رمان يا قصههاى
كوتاه و بلند مورد توجه قرار مىگيرد.
پيش از آن بايد همچنان با مفاهيم كلى پيش برويم. نكته مهم اين است كه همه نمىتوانند
نويسنده خوبى شوند ولى هيچكس نبايد نويسنده بدى شود. در اينجا بحث نسبيت پيش مىآيد.
اين كه نويسنده خوب و يا بد در جوامع گوناگون چه تعريفى دارد. اين را از جنبه
كيفيت و كميت كار مىگوييم؛
كيفيت عالى در مفاهيم و نيز در فرم و ساختار اثر، و كميت در توان اختيارات، جو
مناسب و زمينههاى پردازش انگيزهها.
همه اينها در جوامع مختلف با هم فرق مىكنند.
براى نمونه، اختلاف زيادى ميان افراد يك جامعه متمدن با همين افراد در جوامع
نامتمدن يا نيمهمتمدن هست. در جامعه
متمدن بضاعتها بالاست، آزادى عمل
وجود دارد و سانسور كم و نامحسوس است و... البته كه رفاه نسبى هم بىتأثير
نيست و مهمتر از همه فضاى مناسب مانند فضاى رقابت سالم و وجود كانونها
و انجمنهاى نويسندگان و حضور
ملموس رقباى توانمند و نيز نقد و نقادى نويسنده را به تشويق و تحريك بسيارى وامىدارد.
آنچه من اهميت مىدهم اين است كه افراد
همه بايد در اندازههاى
آرمانى، براى رسيدن به اوج شايستگىهاى
خود تلاش كنند. حالا هر كسى در مرتبهاى،
به اندازه توش و توان خود مىتواند
پيش برود و سر آخر، آن كسى كه به قله مىرسد،
آشكار است كه استحقاق بيشترى داشته است.
چرا مىنويسيم؟ براى كه و براى چه؟
نخست بايد نويسنده بودن خود را اثبات كنيم! بايد
بدانيم كه نويسنده هستيم. بايد به آن عطش و جوشش درونى خود پى ببريم! پيش از همه
بايد در نهاد ما جا بيفتد كه بايد و بىبرو
و برگرد نويسنده خواهيم شد و بىتابى
و نياز و تشنگى براى نوشتن در همه لحظات در ما وجود دارد. شعار "من دوست دارم
بنويسم يا مىنويسم پس هستم"،
ملاك نويسنده بودن نيست، ما در موضوع ارزشها
به دو گونه ديگر از ارزشها
مىپردازيم؛ ارزشهاى
واقعى و ارزشهاى دروغين و بىپايه.
دنيا اثرى را مىستايد و اثرى ديگر را
فراموش مىكند. يكى مىشود
اثر نامدار و ديگرى، نوشتهاى
ناشناخته! ولى براستى كه اولى باارزش و دومى كمارزش
نيستند. سرشناس شدن يا ناشناس ماندن اثر هميشه بستگى به گونه اثر ندارد (خوشاقبالى،
شرايط، رخدادها، پيوندهاى اجتماعى، گرايش و حضور زنده و پوياى مؤلف در ميان مردم و
پيش چشمها و... همه
تأثيرگذارند). نويسنده بايد انتخاب كند. شما انتخاب مىكنيد؛
مىخواهيد اثرى بنويسيد كه شما
را سرشناس و دارا كند يا برعكس سر حرف خودتان هستيد و چيزى را كه به آن اعتقاد
داريد، نه چيزى را كه مردم و زمانه مىطلبند
مىنويسيد؟ شما مىپرسيد
من هركارى را كه نياز بوده انجام دادهام
و خود مىدانم كه اثر بزرگى را
خلق كردهام ولى چرا همچنان حق
من داده نمىشود؟ پس لابد برحق
نيستم! پاسخ اين است كه چرا، به گمان بسيار، هستيد و شايد روزى به سزايتان برسيد،
اگر معيارها باشند و همه آن شرايطى كه گفتم فراهم شود. ولى اثرى كه خوب مىفروشد
يا هنرمندى كه محبوبيت پيدا مىكند،
بهحكم، بر حق نيستند. آثار
گمنام بسيارى پس از سالها،
كشف مىشوند و بسيارى آثار نامدار
پس از يكى دو نسل از يادها مىروند.
اثرى بر حق است كه رو به كمال و جوياى حقيقت باشد. كارى نداريم به بازخورد مثبت
اثر در اجتماع. سخن ما گفتمان رودررويى منِ نويسنده با اجتماع نيست. بلكه رودررويى
من با خودم است. تكليف من با خودم بايد روشن شود. شما مىگوييد
خوب اين حرفها درست، ولى من
حقوقى دارم كه بايد آن را از مردم بگيرم، من دغدغههايى
دارم كه گفتن آنها برايم مهم است و كارى ندارم چقدر بر حق است يا نه. اين حرف
مشترك من و اجتماع من است، ما از داد و ستد با هم لذت مىبريم،
من اجتماع را سيراب مىكنم
و اجتماع هم وظيفه دارد به ارزشهاى
من احترام بگذارد و حق مرا كف دستم بگذارد.
مشکلات و
دغدغههای یک نویسنده چیست؟
بسيار هستند كسانى كه تنها
پايبند هنر و انديشهشان
بوده و از هرگونه مصلحت و ملاحظهاى
دور ماندهاند، آنگونه
كه حتى زندگى عادى و روزمرهشان
هم متأثر از اوضاع هنريشان شده است. در نابى خيالپردازىها
و فطرى و ساده بودن اين افراد گونهاى
جلوهگرى وجود دارد كه مخاطب شيفته
سادگى و صداقت قلم و بيان آنها مىشود.
به هر روى، هر كسى مىتواند
از هر شيوهاى براى خودنمايى و
مطرح كردن خود بهره ببرد. منتها نويسندهاى
كه خود را وقف هنرش كرده است، سرانجام در نقطهاى
به بنبست مىرسد
و از گوشهگيرى و تنهايى و
سرآخر تمام شدن، دق مىكند.
پس مقيد و وابسته نبودن چندان هم لازم و سودمند نيست. هميشه يك روال طبيعى و
بخردانه از آزادمنشى در عين مصلحتگرا
بودن نياز است. ولى اين اندازه را چه كسى تعيين مىكند
و قضاوت مردم نسبت به يك هنرمند در جريان رعايت اين روش چگونه است؟
سياستِ راضى نگهداشتن
مخاطب (مردم) به هر بها و به روشى و چنين مديريت كردن بر فضاى فرهنگى و عمومى كشور
هرگز هنرمند ناب و بىپيرايه
نمىسازد و توليد اثرى كه با اين
معيارها ساخته شده و به اصطلاح همه جوانب را رعايت كرده است هم دردى را - نه براى
نويسنده و نه براى مردم، دوا نمىكند.
نمايش دادن گاه و بىگاه
خود جلوى چشم ديگران و با هر دستاويز و تمهيدى همواره ماندن در رديف اول، وقتى
براى فكركردن و درست نوشتن باقى نمىگذارد.
ميوه اين خودارضايىها
آثار سرهمبندى شده و سفارسى
است كه بىدرنگ الگو و نمونهاى
نادرست و انحرافى براى ديگر هنرمندان مىشوند.
همينها يكشبه
فضاى فرهنگ و هنر را پر كرده و جامعه را به خود عادت مىدهند.
اين قارچهاى سمّى در عين
فراوانى كمترين سود را به مردم مىرسانند
و در برابر، جامعه را از واقعيات و هرگونه نوآورى، دگرگونى و ديگر دستاوردهاى
باارزش انسانى محروم مىكنند
و مخاطبان را به انس گرفتن و پذيرفتن محصولات كمارزش،
تكرارى، نادرست و بهدردنخور
عادت مىدهند. زمانى اثر
هنرمند ماندگار مىشود و همه تأثيرات
مثبت خود را برجاى مىگذارد
كه هنرمند در نابى مطلق انديشه گرايش تام به حقيقت در اثر خود داشته باشد.
اثرى ماندگار مىشود
كه دست و پابسته مسائل پيرامون خود نيست، وابستگى، ملاحظات و مصلحتگرايى
ندارد و نويسندهاش فراجناحى پيرامون
خود را زير نظر دارد. نويسندگان دورانديش و حسابگر، همانها
كه در انتخاب موضوع، جانبدارىها،
تصميمگيرىها
و خَلق گام به گام اثر خود در حال محاسبه هستند و براستى كارى را عرضه مىكنند
كه خريدار خاص (سفارشدهنده)
داشته تا بهآسانى و به قيمت خوب
به فروش برسد، بدون آنكه
منزلت و اخلاق يك نويسنده ريشهدار
را رعايت كنند، تكليف خود را با هنر، مردم، آينده و فرهنگ ماندگار سرزمين خود
يكسره كردهاند.
در اين صورت
تكليف مردم با اين شبهنويسندگان چيست؟
منظورم هر دو گروه است؛
مقيدها و بىقيد و بندها! جامعه
نسبت به هر دو گروه بهطور
نسبى بخت و اقبال نشان مىدهد
و ممكن است براى هر دو احترام هم قائل باشد (چون نامتعارفاند)،
ولى همواره از هر دو فاصله مىگيرد
و اين فاصله بيشتر ناخودآگاه است. جامعه نسبت به اين هر دو حسهايى
مانند احترام، دلسوزى، ترس، بىاعتمادى
و خيلى چيزهاى ديگر دارد ولى آنها را هرگز قهرمان و محبوب نمىبيند.
قهرمان آن هنرمندى است كه مصلحتانديشى
به مفهوم سازشكارى براى بهرهبردارى
صرف مادى ندارد ولى مصلحت جامعه را به ديده منت مىگذارد،
حسابگر نيست ولى حسابگرى را خيلى خوب مىداند.
نه براى دل جامعه بلكه براى روح و جان آن مىنويسد.
شايد گرسنه باشد ولى براى نام و نانِ نوشتن، خود را به هر درى نمىكوبد.
اين فردِ متعهد به گروه سومى وابسته است كه در اقليت مطلقاند
ولى بسيار تأثيرگذار و هدايتگر
و ميراثدار فرهنگ و هنر
تاريخى جامعه خود هستند. دو گروه مقيدها و بىقيد
و بندهاى اجتماعى هرچهقدر
هم كه امروز بر طبل خودنمايى بزنند و بر روح و روان مردم بياويزند، سرانجام از
يادها خواهند رفت. از تنشها
و خودخورىها و جنونهاى
پنهان اين افراد كسى چه خار و خبر دارد؟ خيلىها
همين درگيرىهاى شخصى آنها را در
آثارشان مىفهمند هرچند برخى اين
حالات را به نبوغ و بزرگى طبع و روح سركش آنها نسبت مىدهند،
اما اين تغييرى در حقيقت ماجرا نمىدهد.
همينها هستند كه با همه زرنگى و
حرفهاىگرى
سرانجام در جايى و در لحظهاى
غافلگيرانه بىمايگى و كمارزشى
خود را لو داده و آن نيمچه آبرويى را هم اگر جمع كرده باشند، به باد مىدهند.
نمونههاى زيادى از خراب شدن
اعتبار و شخصيت هنرى و اجتماعى اينگونه
افراد در اين سالها شاهد بودهايم.
مردم ريزبين و هوشيارند و به همهچيز
توجه دارند. از خود آنان مىپرسم
چرا مىخواهيد در چشم مردم باشيد؟
بيايد به جاى چشم در قلب مردم باشيد!