هشت سال و نیم اسیر بوده است و حالا دو دختر دارد و پدری مهربان برای دو دختر خود است. از خاطرات سالهای جنگ میگوید و روزهای اسارت.
زهره میرعیسی خانی - هشت سال
و نیم اسیر بوده است و حالا دو دختر دارد و پدری مهربان برای دو دختر خود است. از خاطرات
سالهای جنگ میگوید و روزهای اسارت. میگوید سخت است که از رادیو دشمن اطلاعات اشتباهی
بشنوی و همچنان امید داشته باشی به آزاد شدنت.
میگوید جیره غذایی ما کفاف نمیداد و شبها صدای قاروقور شکمهایمان در اتاق میپیچید
و سمفونی گرسنگی راه میانداخت.
در پاسخ به اینکه خودتان را معرفی
کنید. صدایش از پشت تلفن خشدار و آهسته بلند میشود و با نام خدا شروع میکند. خودش
را «محمد جواد نصر» معرفی میکند. متولد 1343 . سپس از خاطرات قبل از جنگش میگوید
که در اول دبیرستان معلمی داشتند به اسم «مرتضی خواصی» که از او خواستند که در اوقات
فراغت تابستان در سپاه فعالیت کند و با آنها همکاری داشته باشند.
ادامه میدهد: سال 1359 قبل از
شروع جنگ، ما در روابط عمومی سپاه همکاری داشتیم و با شروع جنگ، من که 17 سالم بود مشتاق بودم که در جبهه حضور داشته باشم،
اما سنم اقتضا نمیکرد و از همین رو در پشت
جبهه در سپاه فعالیت داشتم تا اینکه در سال 1360 همراه 80 نفر دیگر به مریوان اعزام
شدم.
او میگوید: بعد از شهادت مرحوم بهشتی و 72 نفر از
یارانشان در حدود سه ماه در مریوان بودیم که منطقه صعبالعبوری بود و مواد و آذوقه
غذایی به سختی میرسید و پس از سه ماه از مریوان به زنجان برگشتیم و با توجه به نیاز
جبههها به نیرو بار دیگر به جبهه آبادان و به جزیره مینو اعزام شدیم و در آنجا هم
حدود سه ماه استقرار داشتیم و در آبادان چون دوباره زمزمه عملیات بود و از گوشه و کنار
شنیده میشد که این عملیات؛ یک عملیات نهایی است، در حدود 25 روز در اهواز ماندگار
شدیم تا ما را به عملیات فتح المبین اعزام کنند که به فرماندهی عسگرمحمدیان و معاونت
آقای ابوالفضل پاسدار خط شکن باشیم.
نصر میگوید: این نیروها، واقعا
کار کشته و بچههای مستعد و توانایی بودند. عملیات فتح المبین در تاریخ دوم فروردین
61 شروع شد که در این عملیات از80 نیروی اعزامی زنجان 33 نفر شهید و 3 نفر که شامل
بنده و مرتضی کیمیا قلم و آقای نورعلی عباسی بودند، اسیر شدند.
این آزاده سالهای جنگ میافزاید:
چون منطقه، منطقهای بود که نه ایران میتوانست به این مکان دسترسی پیدا کند و نه عراق.
من صبح که زخمی شدم و نتوانستم خودم را به
منطقه عقب منتقل کنم و عراقیها هم نتوانستند در آن لحظه پیشروی داشته باشند و ایرانیها
هم نمیتوانستند به جلو پیشروی کنند و ما را به عقب منتقل کنند و همین مسئله باعث شد
که من 30 ساعت تمام گشنه و تشنه و به صورت زخمی افتاده بودم که در این زمان من نه به
شهادت رسیدم و نتوانستیم به عقب برگردم ولی با این حال 30 ساعت در این وضعیت قرار گرفتم
که در سوم فروردین با پیشروی عراقیها به منطقه من به همراه دو نفر دیگر به پشت خط
اعزام شدم و در واقع اسیر گشتم.
وی با اشاره به اینکه نمیتوان گفت که نسل امروز دور از این اتفاقات هستند
و با خاطرات و مسائل جنگ آشنایی ندارند، افزود: در حال حاضر همین جوانان که به عنوان
مدافعین حرم در سوریه میجنگند، خود به خوبی این مسائل را درک میکند و در خود استان
زنجان بالای 70 تا 80 نفر برای اعزام به سوریه ثبت نام کردهاند و بالغ بر 3 میلیون
نفر در سطح کشور منتظر هستند که به سوریه اعزام شوند و اینکه بگوییم نسل امروز با جنگ و آرمانهایی که شهدا دنبال میکردند آشنا نیستند
یک گفته نادرست است و یک دید خوبی نیست که به این مساله میشود چرا که در هر مقطع زمانی
بنا به مقتضیات جامعه جوانان بر سر کار میآیند و آن زمان که ما به جبهههای جنگ میرفتیم،
تازه انقلاب شده بود و صدام بدون مقدمه به ایران حمله کرد و حضرت امام فرمودند که دفاع
از مرزهای کشور امر واجبی است و همین مسائل باعث شده بود که جوانان وارد کار شوند.
نصر با اشاره به اینکه در خود
زنجان هم سال 59 مردم هنوز از اینکه چه اتفاقی برایشان افتاده بود، آگاه نبودند و با وجود اینکه 18 ماه از زمان اینکه جنگ به وقوع
پیوسته بود، با این وجود خبرنگاری از مردم میپرسید که در جریان اینکه در کشور جنگ
رخ داده است، مردم میگفتند نه من اصلا خبر نداریم اما با اقتضای زمان همه جوانان
به این حوزه ورود پیدا میکنند حالا یک طیفی هستند که با این مسائل سر و کاری ندارند
و نمیخواهند وارد این حوزه شوند که این افراد هر چه قدر هم در مورد مسائل و مشکلات جنگ و آدمهایی که
در این روزها جان خود را در دست گرفتند، صحبت کنید چندان برایشان اهمیت ندارد ولی افرادی
که به وطن خود ارق دارند به نظر من همواره در صحنه حضور دارند.
این آزاده دوران جنگ با اشاره
به اینکه در آنها کسانی که وارد جبهههای جنگ شدند، غالبا با خلوص وارد این میدان شده
بودند و به دنبال مطامع دنیوی نبودند و اکثرشان هدفشان، دفاع از کشور بود و در پی شهادت
بودند، افزود: در سالهای اسارت جوانانی که با خلوص نیت وارد جنگ شده بودند، در دوران
اسارت هم با همین تفکرات پیش میرفتند و تصور میکردیم که روز به روز مملکت رشد میکند
و قویتر میشود ولی با ذهنیتی که ما در خصوص وضعیت کشور داشتیم خیلی جلوتر از وضعیت
کشور بود ولی موقعی که برگشتیم ذهنیتی که داشتیم آن نشده بود و یک عده از جنگ خسته
شده بودند و یک عده نق میزدند و روحیات ما را نداشتند.
وی افزود: صلیب سرخ هر سه ماه
در اردوگاهها و به اسرا سرکشی میکرد و در طی سالهای 61 تا سال 69 کسی که از سوی
صلیب سرخ به ما سر میزد همواره میگفت که روحیه شما به جای اینکه در این رفته رفته ضعیفتر شود اما همیشه بهتر از گذشته است.
وی با اشاره به اینکه در دوم
شهریور سال 69 آزاد شدم و بنابر این به طور تقریبی دوران اسارات من 8 سال و 6 ماه بوده
است و در دوران اسارت هم با توجه به اینکه ما در سالهای ابتدایی جنگ اسیر شده بودیم
و بعثیها هنوز با نحوه برخورد با اسرا آشنایی نداشت، گفت: با توجه به اینکه ایران
از بعثیها اسیر زیادی گرفته بود و در سال 61، ایران حدود 41 هزار نفر اسیر عراقی داشت
در حالی که عراق در این موقع حدود 35 هزار نفر اسیر ایرانی گرفته بود و عراقیها از
این موضوع خیلی ناراحت بودند و با ما برخوردهایی داشتند که می توان همه آنها را از
سر جاهلیت آنها گذاشت.
وی ادامه داد: آنها حتی به نیازهای
اولیه یک اسیر اهمیت نمیدادند و همواره به ما با چشم دشمن نگاه میکردند و تلاش داشتند
ما را تحقیر کنند. جیره غذایی ما را کم میکردند و زمان هواخوری ما را که طبق الزامات
صلیب سرخ بالغ بر 10 ساعت باید میبود، کاهش میدادند و آسایشگاههای ما غالباً تنگ
بود و بیشتر از حد ظرفیت در خود اسیر جای داده بود به طوری که در یک مکانی که ظرفیت
50 نفر را داشت 150 نفر را اسکان میدادند.
این آزاده با اشاره به اینکه
ضرب و شتم تنها بخشی از شکنجهی اسرا در این ایام بود، گفت: گاهی اوقات به حدی جیره
غذایی اسرا را کاهش میدادند که اسرا حاضر بودند روزانه چند بار کتک بخورند اما جیره
غذایی بهتری دریافت کنند، بخشی از سختیهای اسارت
نیز مربوط به نبود اطلاعات درست و درمان در مورد وضعیت جنگ بود. به طوری که
همه اطلاعاتی که در مورد جنگ به دست اسرای ایرانی میرسید مربوط به رسانههای بعثی
بود و همین عامل باعث میشد ما اطلاعات دقیقی در مورد وضعیت جنگ ایران و عراق نداشته
باشیم و همین موضوع میتوانست باعث تضعیف روحیه ما شود و بسیار زجر آور بود.
نصر در پاسخ به این سوال که «فکر
نمیکنید سالهای جنگ شما را از زندگی عقب انداخته است؟» اظهار میکند: به هر حال اگر
جنگ نبود شاید ما به دانشگاه میرفتیم، زودتر وارد زندگی مشترک میشدیم و مسیر زندگی
خود را به شکل دیگری طی میکردیم ولی با حساب و کتاب نمیتوان زندگی را ساخت و گفت
شاید آن دوران خوشبختتر بودیم یا نه؟ اینکه در هر مقطع زمانی انسان چه برنامهای بریزد
و چگونه پیش برود اهمیت دارد و این است که به نظر من قسمت من این بوده است که در این
مقطع زمانی در این نقطه قرار بگیرم. شاید از برخی از زمینهها بهتر بودم ولی شاید از
نظر روحی وضعیتی که الان دارم را نداشتم.
وی با اشاره به اینکه در زمانی
که اسیر بودم خانواده توانسته بود اطلاعاتی از من به دست بیاورد، افزود: مشابه همه
خانوادهها؛ مادر و پدر من نیز پس از اسارت من، پیگیر این بودند که من را بیابند و
خوشبختانه صلیب سرخ ما را دید و خانواده را
در جریان قرار داد.