کمتر کسی است که با شنیدن نام شهر طارم به یاد انار و زیتون نیفتد. طارم شهر انارهای سرخ است و دلهای عاشق. اما در این شهر غمی وجود دارد که 30 سال از آن گذشته است و پس لرزههای آن را هنوز هم میتوان در زندگی روزمره مردم این دیار دید
زهره میرعیسیخانی–
کمتر کسی است که با شنیدن نام شهر طارم به یاد انار و زیتون نیفتد. طارم شهر انارهای
سرخ است و دلهای عاشق. اما در این شهر غمی وجود دارد که 30 سال از آن گذشته است و
پس لرزههای آن را هنوز هم میتوان در زندگی روزمره مردم این دیار دید.
30 سالی از زلزله طارم و رودبار
در آخرین روز خردادماه سال 1369 گذشته است و هنوز که هنوز است خاطرات این حادثه تلخ
در خاطر بازماندگان این حادثه باقیمانده است. بازماندگانی که گاه با بغض و گریه از
اتفاقات آن دوره تعریف میکنند و همگی از روزها سختی میگویند که پس از این حادثه تحمل
کردند و به گفته یکی از بازماندگان این حادثه زمین همچنان گرد است و بر روی مدار دایره
کل خود میچرخد و حتی برای یک لحظه این زلزله آن را از حرکت باز نگه نداشته است. حادثهای
که موجب مرگ بسیاری از اهالی طارم و رودبار شد و داغ بزرگی را بر دل آنها گذاشت. به
طوری که علیمردان پس از 47سال موقع حرف زدن از این حادثه صدایش میلرزد و میتوان قطره
اشکی را دید که از گوشه چشمش سر میخورد و پایین میافتد.
علیمردان آن سالها 47 ساله بوده
است و صاحب خانه و زندگی. او از ییلاق نشینان سندستان بوده است و حادثه زلزله طارم
را این طور تعریف میکند؛ آخرین شب فصل بهار سال ۶۹ بود و هوا گرم. همه مثل تمام ایام
سال در این موقع درگیر و دار زندگی بودند و کسی حتی فکرش را نمیکرد که در کمتر از
چند دقیقه زندگیشان از این رو به آن رو شود و بهارشان با عزا به تابستان برسد.
وی ادامه داد: برای خیلی از افراد
این حادثه به تلخترین حادثه زندگیشان تبدیل شده است و خواب را برای سالها به چشم
آنها حرام کرده است. دختری را میشناسم که همه اقوام خود را در این حادثه از دست داده
است و حالا که برای خود زنی میانسال شده است هنوز هم از خاطرات سیاه آن روزها با اوقات
تلخی یاد میکند.
علیمردان حالا نزدیک 80 سال سن
دارد و گرم و سرد زندگی را چشیده است و حادثه زلزله طارم و رودبار را تلخترین حادثه
زندگیاش میداند و میگوید: زمین وقتی لرزید که همه خواب بودند. بی خبر و بی صدا زلزله
آمد و زمین و زمان را به چشم زدنی به هم ریخت.
او اظهار میکند: اهالی طارم این
فصل از سال درگیر و دار کشاورزی و برداشت محصولات خود ازباغات و زمینهای کشاورزی هستند
و مسلم است که کسی که طول روز کار بسیار کرده باشد شب خسته و کوفته سر بر روی زمین
میگذارد و هیچ زمان فکرش به این قد نمیدهد که به ناگاه حادثهای از راه برسد و زندگیش
را از این رو به آن رو کند.
علیمردان اظهار میکند: بسیاری
از افراد در خواب بودند که این اتفاق افتاد و مسلم است که هیچ کسی آمادگی لازم را در
این زمینه نداشت و به همین خاطر هم بسیاری از بومیان این منطقه از دنیا رفتند و خود
من 25 نفر از اقوام درجه یکم را در این حادثه از دست دادم و این میزان غم از دست دادن
اقوام برایم بسیار سخت بود.
او بینیاش را بالا میکشد و اظهار
میکند: با اینکه بالغ بر 30 سال از این حادثه میگذرد اما هنوز بسیاری از صحنهها
در خاطرم مانده است و گاهی میان کابوسهایم جا باز میکند و جلوی چشمهایم . افرادی
که این حادثه را دیده باشند و یا کسانی را در این حادثه از دست داده باشند خوب میفهمند
که سنگینی که این غم در آن ایام بر روی بازماندگان این حادثه گذاشت تا چه میزان بوده
است.
او از تصاویر تلخی میگوید که بارها
و بارها در جلوی چشمش آمده و اظهار میکند: هنوز هم گاهی اوقات ردیف ردیف جنازههای چیده شده در کنار رود جلوی چشمم میآیند که از
زیر آوار در آمده بودند و در ظل افتاب در کنار رود قزل اوزن ردیف شده بودند تا با آب
رودخانه غسل داده شوند و گرد و خاکی که ناشی از آواری که روی آنها ریخته شده بود با
آب رودخانه ترکیب شده بود و سر و صورت جنازهها را گلی کرده بود.
او از کمبود پارچه سفید برای کفن
میگوید و اظهار میکند که میزان جسدهای کنار رودخانه به قدری بود که وقتی نگاهت را
میچرخاندی، تنها جسد بود که روی هم تلنبار شده بود و آب صاف قزل اوزن گویی که گر گرفته
بود.
علیمردان میگوید که پیر و جوان
و کودک و بزرگسال در این حادثه فوت کردند و از پررنگترین خاطراتی که او دارد تصویر
کودکی است که مادرش او را سفت به سینه چسبانده و به او شیر میداد و مادر که در زیر
آوار مانده بود و فوت کرده بود، سعی کرده بود با حائل قرار دادن جسم خود در برابر آوار
جان کودک را حفظ کند و کودک همچنان به سینه مادرش چسبیده بود و او را رها نمیکرد.
او ادامه میدهد: از همان ساعت
ابتدایی حادثه نیروهای امدادی از هر طرف برای کمک و امداد رسانی به این منطقه اعزام
شدند و سر که بالا میبردی و به آسمان زل میزدی میتوانستی هواپیماها و هلیکوپترهای
امدادی را ببینی که برای امدادرسانی به این منطقه میآمدند.
وی ادامه میدهد: بر اساس شنیدههای
من از تلویزیون و رادیو این زلزله بیش از 40 هزار کشته داشته است که هزار و پانصد نفر
آن مربوط به کشته شدگان منطقه طارم بوده است.
او از بار روانی پس از حادثه می
گوید و میافزاید که خیلیها که در این حادثه ایل و تبار خود را از دست دادند دیگر
تاب و توان زندگی در این سرزمین بلاخیز را نداشتند و در واقع از این منطقه مهاجرت کردند
و برای مدتهای مدیدی هیچ گاه به این سرزمین باز نگشتند.
علیمردان دست روی دستهایش میگذارد
و ادامه میدهد که از این حادثه سی سال میگذرد و نیمی از این اتفاقات به فراموشی سپرده
شده است اما او هنوز هم با رسیدن آخرین روز بهار به یاد این حادثه میافتد و قبرستانی
که تا نیمه پر از قبر شده بود.
او میگوید: هیچ چیز این زندگی ماندگار نیست و همه
افراد در پایان زندگی خود محکوم به مرگ هستند و حالا کمتر کسی است که بتواند از این
داغ سی ساله با توضیحات سخن بگوید و از افرادی بگوید که در این حادثه از دست داده است
چرا که زمین همچنان گرد است و میچرخد و حتی برای لحظهای از چرخش نمیایستد اما مسلما
بایستی از هر حادثهای درسی گرفت و مسلما حادثه زلزله طارم نیز درسهایی برای مسئولین
و مردم دارد هرچند که حادثه هیچ گاه خبر نمیکند.
انتهای پیام