کد خبر: 12255
1403/04/18 - 8:44


یادداشت/ نازخند صبحی

به کجا چنین شتـابان

ازدحامی نظرم را جلب کرد بطرف جمع انسان ها میروم خانمی را می بینم محجبه که دختری را خطاب قرار می دهد و با خشم و غضب به او تذکر می دهد. نزدیک می شوم دختر معترض و زن در گفتگو هستند

پایگاه خبری صدای زنجان
پایگاه خبری صدای زنجان نیوز/ ازدحامی نظرم را جلب کرد بطرف جمع انسان ها میروم خانمی را می بینم محجبه که دختری را خطاب قرار می دهد و با خشم و غضب به او تذکر می دهد. نزدیک می شوم دختر معترض و زن در گفتگو هستند.

در می یابم که مسئله حجاب و رعایت نکردن آن است. در کنار این جمع جوانی را با قلاده ای در دست و سگی همراه اش م بینم به جمع نزدیک می شود. جوان را مخاطب قرار می دهم و می پرسم چند ساله است؟ سگ کوچک پشم آلو که چشمانش به سختی دیده می شود در زیر موهای سرش پنهان است. جوان در حالیکه سگ را در آغوش می گیرد با بادی به غبغب اش می گوید: مادرش در اولین زایمان پنج توله تحویل آنان داده که چهار تای آنها را به دوستان هدیه کردم و این یکی را خود نگه داشتم. حال هم مادرش را که کمی نا آرام بود به دکتر بردم عقیم اش کردند که دیگه کار دستمان ندهد.

حیرت زده مانده بودم و نمی توانستم مابین حرف های جوان و اوضاع ارتباطی برقرار کنم. از جمع دور می شوم. به خانه دوستم می روم که می بینم همسایه شان در حال بارگیری وسایل شان در صندوق عقب خودرو است. پس سلام. علیک همسرش در آغوش اش سگ کوچولویی را می بینم که پوشک به تن دارد و در کنار او سگی بزرگتر و سپس می بینم مردی که مشغول بسته بندی وسایل در صندوق عقب بود با گربه ای در آغوش پشت فرمان قرار می گیرد به او نزدیک می شوم بعد از احوالپرسی می شنوم که می گوید: مدتی بود این بچه ها را جایی نبرده بودیم حال می رویم شمال که کمی دلشان وا شود.

متأسفانه دوستم در خانه نبود از آنها دور می شوم در حالکیه حرف ها و مناظری که دیده بودم به طور کلی کلافه ام کرده بود. با خود می گویم: آن زن که مشغول تذکر دادن به آن دختر به خاطر عدم رعایت حجاب بود نمی تواند نسبت به آن پسر هم تذکر بدهد که چرا سگ گردانی می کند؟

در راه زنی را می بینم که چادرش را به کمرش بسته و تا نیمه بدنش درون سطل زباله فرو رفته در حالیکه کیسه ای پر از شیشه نوشابه و شره ظرف دیگر را کنار دیوار گذاشته است.در جستجوی درون زباله ها چیزی نمی یابد با برداشت کیسه اش راه می افتد. به دنبالش می روم و می پرسم خانم کجا می بری؟ می گوید: «مغازه هایی که خریدار اینها هستند خوشبختانه در شهر کم نیستند.»

- خوب پول می دهند؟

- بد نیست.

آهی پر از حسرت می کشم به دنبال زن راه می افتم، گوشی زن زنگ می زند. گوشه ای می نشیند و مشغول صحبت می شود می شنوم که می گوید: امروز وضع خوب نیست از من جلوتر همه جا خالی شد.

باز هم ماشینی را می بینم که زنی پشت فرمان آن است و سگی از صندلی عقب خودرواش بیرون را نگاه می کند. جلوی خودرو می پیچم زن بوق می زند و با غضب می گوید: حاج خانم چته؟ مگه کوری؟! خود را با لنگیدن نشان می دهم و زن را تهدید می کنم که به پایم زده است. زن با بی انتهایی می گوید: شما گدا و گشنه ها همه جور ادا بلدید؟!

جوانی به من نزدیک می شود می خواهد کمکم کند که بلند شوم. نمی دانم چرا می خواهم با زن درگیر شوم. از خشم اینکه سگی خوشبخت را با خود می گرداند. در حالیکه پسر کوچکی با دستمالی بطرف شیشه خودروی او می رود و او با غضب می گوید: نکن. ول کن. پر رو.

حال نمی دانم از چه و کی باید گله کم. از دولت، ملت، نمی دانم، آیا شما می دانید؟

گشت ارشادی را می بینم که با جوانی درگیرند به طرف آنها می روم چیزی دستگیرم نمی شوم. که جواد معترض است و کمی بعد او را کشان به درون خودرویی می برند. به طرف آنها می روم و با عرض خسته نباشید خیلی مؤدب می گویم آیا نمی توانید به این آدم ها که سگ در ماشین شان به گردش می برند  یا در خیابان می گردانند تذکر بدهید. حاج خانم در شرح وظیفه ما نیست. حالا شما چرا خودتان را ناراحت می کنید. سگ که خوبه وفادار. برید ببینید چقدر گربه نگهداری می کنند یه سری به مطب دکترای دامپزشک بزنید روزانه چند سگ و گربه را به مطب می برند برای عقیم کرد و یا سلمانی موهایشان و یا ناخن هایشان. حاج خانم کجای کاری تو ام!!!

بخدا ما از این وضعیت نگران هستیم ولی از دست ما کاری بر نمی آید. شما هم خونتان را کثیف نکنید. کمی که دور می شوم. جوانی را درون سطل زباله می بینم کنجکاو به طرفش می ردم مشغول جستجو است. خیلی از وسایلی که یافته است به بیرون از سطل پرت می کند و بعد از مدتی خود با ظرف غذایی بیرون می آید. کناری می نشیند و مشغول خوردن غذا می شود. به او نزدیک می شوم. می بینم اخم می کن. می فهمم که مزاحم اش شده ام و چون مشغول خوردن غذایی است که از درون سطل زباله یافته است، می باشد. در حالیکه بغضی گلوی سالمندم را می فشارد با پاهایی لرزان. دلی غم بار به خانه می روم و نمی دانم چگونه و با چه زبانی از مسئولین بخواهم که به فکر آینده این نسل باشند. از پیر و جوان خرد و کلان در عذابند. جزء آن گروهی که وابسته هستند.

به کجا چنین شتابان؟

اقدام کننده: ایرج_رفیعی

صدای زنجانیادداشتنابسامانیوضع مردم
sedayezanjannews.ir/nx12255


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»