کد خبر: 16696
1404/08/04 - 8:45


گزارش صدای زنجان از درددل مسگرهای قدیمی زنجان؛

چرخ زندگی نمی‌چرخد

مسگر زنجانی: مس و دیگ مسی را می‌بینم عشق می‌کنم

پایگاه خبری صدای زنجان

پایگاه خبری صدای زنجان نیوز/ مهدی طهرانی: در یک مسیر تاریخی قدم می‌زنم صداهایی را در   این مسیر به گوش جان خودم می‌شنوم که صدای زندگی هستند، راهم را به سمت خیابان توحید ادامه می‌دهم. در این مسیر که به سمت خیابان توحید به پیش می‌روم سراغ قدیمی های بازار مسگری‌های زنجان را از کسبه خیابان خیام جنوبی می‌گیرم و آنها چند کسبه قدیمی را نشانم می‎دهند که یکی از آن‌ها بالای ۸۰ سال سن دارد و بسیار قدیمی است و از ظواهرش این طور پیدا است که آنتیک و عتیقه شده است و خود جزیی از آثار باستانی این مملکت است که باید درباره آنها به صحبت پرداخت.

از آن گذر کردم و باز به مسیر خودم ادامه دادم و به پرسش‌های خودم در زمینه یافتن یک شخص قدیمی در بازارچه قدیم مسگرها هم ادامه می‌دادم تا این که یکی از کاسبان خیابان خیام جنوبی و یکی از قدیمی‌های بازار مسگرهای زنجان را که خود او نیز یکی از مسگری‌سازهای قدیم زنجان بوده است به من نشان داد و او را به من معرفی کرد و گفت که او از قدیمی‌های بازار مسگرهای زنجان است، با این پاسخ آن کاسب مغازه‌دار به سمت نشانه‌ای که داده بود به پیش رفتم و اندکی جلوتر یه یک کوچه‌ای وارد می‌شدم که چند مغازه مس فروشی  در آن قرار داشت اما به یکباره با خودم گفتم من که تا این همه مسیر را آمده‌ام چرا به سمت خیابان توحید نروم و بیش تر ندانم به سمت بازار مسگرها به پیش می‌روم که در خیابان توحید قرار دارد.

به یکی از کاسبانی می‌رسم که دکان او در نبش خیابان توحید است، به او سلام می‌کنم و در پاسخ جواب سلام من را می‌دهد. نام او را می پرسم به من می‌گوید که من حاج حمید ارست هستم. موضوع صحبتم را با ایشان در میان می‌گذارم که می‌خواهم درباره بازار قدیم مسگرها در زنجان بدانم و آیا ایشان می‌توانند من را در رسیدن به موضوعم کمک کنند یا خیر و ایشان پاسخ می‌دهند که اگر بتوانم کمکی بکنم خوشحال می‌شوم می‌پرسم از قدیمی‌های بازار مسگرها در این خیابان چه کسانی مانده‌اند و هنوز در قید حیات هستند و او می‌‍گوید از قدیمی های! چه قدیمی‌هایی؟ و باز می‌گوید که قدیمی‌های بازار مسگرها برای ۲۰۰ سال قبل بوده‌اند اما اگر قدیمی‌هایی که از سالیان قبل که در این بازار به مسگری مشغول بوده‌اند را بخواهم می‌توانم بگویم که برای حدود ۵۰ تا ۶۰ سال قبل است و ادامه می‌دهد که اگر برای ۵۰ تا ۶۰ سال قبل را می‌خواهم یکی از آن‌ها خود من هستم. از من می‌پرسد که از کجا آمده‌ام گویا که غریبه بودنم در این شهر از لحن، گفتار، صحبت و تفاوت گویش و چهره من با مردم زنجان برایش آشکار است و من می‌گویم که از تهران آمده‌ام و تهرانی هستم و می‌خواهم درباره بازار قدیم مسگرها با ایشان صحبت کنم و بیشتر بدانم. از منظر او به نظرش این طور آمد که من برای گردش و تفریح به زنجان آمده‌ام البته درست حدس زده بود و من در این شهر زنجان یک غریبه هستم. می‌گوید که راسته بازار قدیم مسگرها در همین خیابان سعدی جنوبی قرار داشته است و از قدیمی‌های بازار یکی من هستم همه قدیمی‌های بازار از این جهان رخت بر بسته اند و کسی نمانده است و دیگر سنشان گذشته است. از دیگ‌هایش می‌گوید که مثل پروراندن فرزندانش چه قدر برای ساختن و پرداختن آنها زحمات بسیاری کشیده است.

مس و دیگ مسی را می‌بینم عشق می‌کنم

دیگ‌های من بین ۱۰۰ کیلو تا ۴۰۰ کیلو هستند و وزن آنها به این مقدار کیلو می‌رسد‌ من این طور دیگ‌ها را در حدود سال ۱۳۶۰ در زنجان می‌ساختم اما اکنون دیگر نه آن طور دیگ‌ها کاربردی دارند نه فروشی دارند نه صرف می‌کنند. اکنون اگر یکی از آنها را درست کنم قیمت آن بین ۵۰ تا ۶۰ میلیون تومان است و چون به این قیمت است و هم کاربرد آن از میان رفته است دیگر کسی از این طور دیگ‌ها نمی‌خرد و این هم هست که خود این طور دیگ‌ها را به چه کسی بفروشیم. پدر و پدربزرگم و بچه‌هایم هم همگی در این کار مسگری بوده‌اند. من ۶۰ سال است که در این راسته بازار مسگرها به کار مشغول هستم و از حدود سال ۱۳۴۸ تاکنون در این حرفه مسگری کار می‌کنم. من به این مس‌ها عشق دارم و وقتی به این مس‌ها نگاه می‌کنم عشق می‍‌کنم.

کاسبی مس ضعیف است اما من به این شغل علاقه دارم

پدربزرگم این کاره بود. چون از ابتدا شغل پدری من از این کارها بوده است و آنها همگی در این خیابان کار می‌کرده‌اند باید بگویم که حدود ۸۰ درصد در حرفه مسگری کار می‌کرده‌اند و اکنون هم کم و بیش در این حرفه مسگری مشغول کار هستند. من از وقتی چشم را به این جهان باز کرده‌ام در این راسته مسگری بوده است. این طرف و آن طرف خیابان مسگری بوده است و قدمت آن بسیار طولانی است. من اکنون این طور می‌گویم که خود من الان که ۷۰ سال سن دارم دیگر  همه من را این طوری در حرفه مسگری دیده اند. خود من بچه همین جا و همین خیابان  سعدی جنوبی هستم. پدرم و پدربزرگم هم این جایی هستیم. قیمت مس به نسبت گذشته افزایش چشمگیری داشته است. کاسبی بنده ضعیف است اما من به این  شغل علاقه دارم. من بازنشسته هستم ‌من الان اگر این مغازه را کرایه بدهم ماهیانه ۲۰ تا ۳۰ میلیون تومان کرایه می‌دهند ولی از این  شغل چیزآنچنانی به  دست نمی‌آید.

این شغل همیشه طوری است که انگار باید در این شغل پیر بشوم. پاهایم نمی‌آید درآمد از این شغل کفایت زندگی‌ام را نمی‌دهد من بازنشسته شده ام اما از همین شغلی که دارم بیمه ام را پر کرده‌ام و در همین حرفه هم بازنشسته شده‌‍ام. از قیمت مس کیلویی است. کیلویی ۸۰۰ هزار تا  یک میلیون تومان است. این قابلمه ها ۲ کیلو است و قیمت آن هم از یک میلیون و 600 تا  یک میلیون و 800 هزار تومان است. این بازارچه مسگرهای زنجان را زمان رضا شاه ساخته اند اما این خیابان توحید در گذشته نبود و بعدها این خیابان را کشیدند. من که خودم ندیدم اما قدیمی‌ترها می‌‎گویند که این خیابان توحید کوچه بود که بعدها به خیابان تبدیل شده است. به سمت مغازه‌ای رفتم که کسبه خیابان خیام نشانم دادند و گفتند که به زبان فارسی نیز مسلط است به کوچه‌ای که مغازه آن کاسب مس‌ساز در آن قرار داشت رفتم به داخل کوچه پیچیدم. جلوی مغازه او نامش را نوشته بود. مغازه اقای احمدی فر. سلام کردم و وارد شدم. آقای احمدی‌فر از سازندگان و فروشندگان قدیمی بازار مسگرهای زنجان است و به این ترتیب زمینه گفت‌وگوی من با آقای احمدی‌فر رقم خورد و شکل گرفت و پای صحبت‌های شیرین ایشان نشستم.

من حبیب احمدی‌فر هستم. در سال ۱۳۳۷ متولد شدم و از سال ۱۳۴۵ تاکنون کار من مسگری است. دور و بر ۸ سال شاگرد مغازه مسگری بوده‌ام و از سال ۱۳۴۵ تا سال ۱۳۵۴ در مغازه مسگری شاگردی کرده‌ام من از سال ۱۳۴۵ تا سال ۱۳۵۴ کارگر بودم و در سال ۱۳۵۴ خودم یک مغازه گرفتم. مغازه‌ای که من در آن سال خریداری کردم در خیابان باباییان کنار قبرستان قرار داشت. در آن سال در خیابان باباییان هم مسگری بود.

اکنون دیگر در خیابان باباییان مسگری کاربردی ندارد و دیده نمی‌شود و اکنون بیشتر ماشین‌فروشی شده است. آن موقع در خیابان باباییان ۷ تا ۸ تا مسگر بودند که اینها بیرون از بازار رفتند و مغازه خریدند و چون مغازه‌های داخل بازار گران‌تر بود من هم آن موقع مغازه‌ام را ۴۷ هزار تومان خریدم. خب قیمت این مغازه در بازار بین ۱۰۰ تا ۱۳۰ هزار تومان بود و این طور شد که من تا سال ۱۳۶۰ در خیابان باباییان کار کردم تا سال ۱۳۶۰ دو تا کارگر بودیم که دیگ‌های ۲۵ تا ۶۰ کیلو می‌ساختیم. دو تا کارگر داشتیم تا این که دیگر باباییان شلوغ شد و چون تردد ماشین دیگر زیاد شده بود ما دیگر از خیابان باباییان رفتیم و از خیابان درمانگاه و فرودگاه مغازه خریدیم. من آن مغازه‌ای که در خیابان باباییان داشتم را ۱۰۰ هزار تومان فروختم و با پول آن مغازه‌ای را در خیابان درمانگاه به قیمت ۵۰ هزار تومان خریدم. مغازه‌های خیابان درمانگاه را تازه ساخته بودند و برای همین هم ارزان‌تر بود هم این که مغازه قبلی من که در خیابان باباییان قرار داشت از این مغازه‌ای که در خیابان درمانگاه خریده بودم بزرگ تر بود و هم این که این مغازه‌ای که در خیابان درمانگاه قرار داشت در ان زمان در بیرون شهر قرار گرفته بود. یک کارخانه قند در خیابان درمانگاه قرار داشت که نباتجیان نام داشت اکنون هم همان کارخانه قند در آن خیابان قرار دارد و به نباتچیان شهرت دارد مغازه‌ای که ارزان خریدم زمین‌های کارخانه نباتچیان بود. نباتچیان جزو قروتمندترین زمین دارها و ملاکان زنجان بودند و هستند، آن وقت من آن جا  بودم و تا سال ۱۳۷۰ در آنجا کار کردم. سال ۱۳۷۰ بود که دیگر نتوانستم کار کنم و چکش را بر زمین گذاشتم و به این جایی که اکنون در آن هستم آمدم و از سال  ۱۳۷۰ تاکنون در همین مغازه هستم. من چون دیگر نمی‌توانستم کار کنم و کار هم جور نشد و مسگری هم جنبه صادراتی پیدا کرده بود من باید به جایی بروم که بتوانم از فروش اجناس خود پولی به دست بیاورم برای همین به این منطقه آمدم و این مغازه را خریدم.

 مسگری صنعتی شده و بیشتر مسگران میوه فروش شده‌اند

هم من دیگر توان کار کردن را نداشتم و هم این طور بگویم که هنوز توانش را داشتم ولی مس دیگر فروش نداشت. من در آن موقع  نزدیک ۳۰ سال سن داشتم. من از بچگی کار کرده‌ام و یک دیگی دارم که وزن آن ۶۰ کیلو است که می‌توان آن را بلند کرد. من این طور دیگی را می‌ساختم ولی دیگر آن زمان نیست و مسگری صنعتی شده و این کار دست پول دارها افتاده است و ما دیگر از این کار بیرون رفته‌ایم. در گذشته مس را می‌خریدند و آب می‌کردند و از آن شمش درست می‌کردند و به ترکیه می‌‍‌دادند و از کرمان هم مس‌ها را می‌دادند و صادر می‌کردند. آن زمان بین سال های ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۳ بود که این مس‌ها را از ایران به کشورهای خارجی صادر می‌کردند و می‌دادند.

آن زمان وضع اقتصادی مردم بهتر بود و از این جا هم بهتر بود چون با آن پولی که کار می‌کردیم می‌توانستیم همه چیز بخریم الان این جا روزی ۵ میلیون تومان هم پیدا بکنم نمی‌توانم آن چه که دلم می‌خواهد را بخرم این قدر که گرانی شده است.آن زمان ۲۰ تا ۴۰۰ تومان یا هزار تومان کاسبی می‌کردم و با آن پول می‌توانستم خورد و خوراک خانه ام را بخرم اما الان با ۳ میلیون تومان هم نمی‌توانم خورد و خوراک یک ماه خانه‌ام را بخرم این قدر که گرانی است.

ریشه و عامل گرانی دولت است

ریشه و عامل گرانی شخص دولت است،عامل اصلی گرانی در مملکت دولت است و دولت این گرانی را ایجاد کرده است من واقعیت را می گویم چون دولت نمی‌تواند این وضعیت را اصلاح کند الان قیمت هر کدام از این مس‌ها ۲ میلیون تومان بالاتر رفته است‌.من همین را کیلویی یک میلیون و دویست هزار تومان می‌خرم و همین مس را یک میلیون و چهارصد هزار تومان می‌فروشم البته اگر  کسی بیاید و بخرد چون مشتری می اید و می  خواهد  از سر و ته قیمت آن بزند  ۵۰ هزار تومان از این طرف، ۵۰ هزار تومان از آن طرف کم می‌کنند ‌خب کیلویی ۱۵۰ هزار تومان سفید گری مس می‌زنند، کیلویی ۵۰ هزار تومان می‌گیرند که مس را بکوبند بعد خام‌ آن را از کارخانه به مبلغ یک میلیون تومان می‌خریم و این مس که یک میلیون و دویست هزار تومان می‌خریم حدود ۲۰۰ تا  ۳۰۰ هزار تومان برای ما سود دارد‌‌.خدا می‌داند که در هفته فروش ندارم و از فروش مس پولی به دست نمی آورم چون کسی نیست که بیاید و مس  بخرد.هرکسی  که در خانه اش مس دارد می آورد  و می‌فروشد .الان این همه ضایعاتی که ما فروختیم آورده اند و فروخته  اند.خب ما دیگر در این جا  بزرگ شده‌ایم و من در این سن که نمی‌توانم بروم کارگری کنم. من دیگر در این کار بزرگ شده ام و یک بازنشسته هستم.من ۳۰ سال کار کرده‌ام  و خودم و کارگرانم را بیمه کرده‌ام و از هزینه خودم بیمه خودم را پرداخت کرده‌ام و اکنون به من ۱۴ میلیون حقوق بازنشستگی می دهند. من در سال ۱۳۹۰ بازنشسته شده ام.البته این را هم بگویم که من از کار افتاده هم شده ام چون رگ های قلب من گرفته شده و جراحی شده ام  و الان در قلب من باتری است و باتری قلب من هر ۶ ماه یک بار  شارژ می‌شد. می‌خواهم بگویم که امروز از کاسبی هیچ خبری نیست و هیچ کسی نیامده است که از من مس فروش مس بخرد من تا ۲ تا ۳ سال قبل من در یک ماه ۲۰۰ تا ۳۰۰ کیلو مس می‌فروختم اما الان من از عید به بعد ۵۰ کیلو مس نفروخته ام و من با این شرایط هیچ امیدی ندارم که کاسبی ام بهتر شود چون بهتر نمی‌شد و چون کاسبی دیگر از بین رفته است و من هم با همین حقوق بازنشستگی زندگی خودم را می گذرانم و هم این که خدا لطف  کند و یک مشتری بفرستد که از من مس بخرد.ما یک  زن و شوهر هستیم که  که زندگی مان را می گذرانیم.بچه های من ازدواج کرده و سوی زندگی خودشان رفته اند.من دو تا فرزند دارم که یک دختر و یک پسر  هستند دو تا هم نوه دارم که آن‌ها هم هرکدام یک دختر و  یک پسر هستند.

 مس به فراموشی رفته است

مشکل در فروش مس این است که چون مس یک صنعت قدیمی است و در زنجان، مسگری، چاقوسازی، چارق و‌ ملیله جزو بهترین صنایع ایران به شمار می‌رود ولی خب دیگر اجناس روحی و استیل به بازار کار وارد شده‌اند و دیگر کم کم بازار کار مس را گرفته اند و این را هم بگویم  که هر کسی در ظروف مسی غذا بخورد بیمار نمی‌شد  چون این مس یک خاصیتی دارد که همه نوع ویتامین را در خود جای داده است.هر نسخه ای که دکتر برای شما می‌نویسد ویتامین آن در مس هست. چون مس استفاده دارد و برای بدن کاربرد دارد. الان یک شخصی که یک ظرف روحی را بخرد تا در آن غذا بخورد اگر این ظرف روحی را تمیز کند یک سیاهی از آن خارج می‌شد که آن سرطان است اما خداوند مس را آفرید. مس از معدن بیرون آمده است چون الان در کرمان، ما معدن داریم که از خاک مس بیرون می‌آوریم و این اجناس را این جا می‌آوریم و بچه‌ها از این جنس ها یک نان و نمکی می‌خورند و با توجه به شرایط اقتصادی در مملکت خدا کریم است. بقال هم مس فروش شده است.

 الان دیگر این جا کارگری شده است اما کارگری به این معنا است که یک چیزی را  پیدا کند و بفروشد. این اجناس مال خودم است نه این که کارگری که می گویم مال شخص دیگری باشد.آن زمان که کار می‌کردم از این بهتر بود.چون هم سالم بودند هم ۵ تا ۶ تا کارگر برای من کار می‌کردند و خوب کار می‌کردند بهره هم خوب بود.الان این جنس را ۱۰ تومان می‌خرم نمی‌توانم ۱۱ تومان بفروشم.خب کار نمی‌شد چون بقال هم مس فروش شده است‌.هر که را که فکرش را بکنی مس فروشی شده است.سلمانی مس فروش شده است.هرچی تو ایران هست مس فروشی شده است.همین الان جلوی مغازه من یک مسگری هست خودش مسگر بوده پدرش هم مسگر بوده، جد و پدران پدرش هم مسگر بوده اند.در این خیابان ۵ تا مسگر هست بقیه آن‌ها مسگر نیستند مس فروش هستند.نهایت ان هم این است که مغازه خودشان است و یک چیزی اجاره کرده اند می آورند و می‌فروشند.مسگر باید همه چیز را بفروشد از دیگ، مجمعه، کاسه و تشت و این ها را باید بسازد مسگر مال این است.ما سه تا شریک بودیم که هرکدام از ما مبلغ ۴۰۰ هزار تومان گذاشتیم و این جا را خریدیم و بعد از ان که شراکتمان به هم خورد من هم سهم آن‌ها را خریدم و آن‌ها رفتند و این مغازه برای من شد.بعد از یک عمر کاسبی کردن و چکش زدن تنها ۲۲ متر مغازه برای من است.بعد از ۵۵ سال کار این زندگی من است. من پول آن مغازه‌ای را که از فروش آن مغازه‌ای را که در خیابان درمانگاه داشتم را در این مغازه‌ای که اکنون در آن مشغول کاسبی هستم سرمایه کردم.خب من که این جا آمدم دیدم که در این جا کاری نمی کنند چون کار من مسگری بود هر چیزی که از مسگری می‌دانستم می‌خریدم و می‌فروختم چون از بچگی مسگر هستم و می‌دانم که ارزش این مس‌ها چه قدر است یا اگر یک شخصی برای ان کار می کند چه قدر این ارزش دارد و این را باید بدانند که این مجمعه‌ها را یک شخصی ساخته و الان یک شخص دیگری نمی‌تواند آن را بسازد و پیدا هم نمی‌شد. این‌ها باید ارزش این‌ها را بدانند اما این‌ها که مسگر نیستند و ارزش آن را نمی‌دانند و این طور است که یک دیگ که وزن آن ۸۰ کیلو است و آن را ساخته است الان این‌ها حتا نمی‌توانند یک دیگ ۱۰ کیلو را بلند کنند و ارزش آن را هم نمی‌دانند و الان من می‌دانم که او چه قدر  زحمت کشیده تا آن را ساخته است و اکنون مردم از آن بهره برداری می‌کنند. مسگر باید همه کاره و همه فن حریف باشد یک کاری که خوابیده بتواند آن را بسازد آن کار دیگر خوابیده بتواند آن یکی را بسازد و خب آن زمان سود آن طوری نبود اگر حساب می‌کردیم ۴ تا کارگر مس می‌ساختیم و آن زمان ساعت ۵ تا ۱۰ کار می‌کردیم هزار تومان بود و دستمزد ما به ۱۲۰۰ تا ۱۴۰۰ تومان می‌رسیدکه خرج مغازه را به دست می‌آوردیم و باقی آن را بین خودمان تقسیم می‌کردیم برای مثال ۲۰ تا ۳۰ تومان بود و من که استاد کار بودم برای من ۳۰۰ تومان می‌شد. در کل شرایط و دستمزد خوب بود و خب خدا را شکر خدا برکت می‌دهد دیگر چرا نمی صرفید گدایی که نمی‌کردیم.

اگر آسایش باشد می‌توان زندگی کرد

اگر آسایش داشته باشیم می‌توانیم زندگی کنیم چون آن‌ها که آسایش دارند زندگی می‌کنند حالا هر کجا که باشند زنجان نباشد در شمال شمال نباشد ترکیه، ترکیه نباشد آلمان. زندگی را آن‌ها انجام می‌‍دهند نه ما، ما اذیت می‌کشیم یعنی دولت فکر مردم نیست و من به واقعیت نمی‌توانم درباره دولت چیزی بگویم چون این همه دولتی‌ها که سر کار آمده‌اند همه شان برای بخور بخور سر کار آمده‌اند از همه شان یک نفر خوب در ایران نیامده است همه شان آمدند خوردند و رفتند چون فکر مردم نیستند اگر فکر مردم بودند الان این همه که برای برق هزینه می‌کنند باید این قدر برای مردم پول برق مصرفی بیاید.ایران گلستان و کشور چهارفصل است. ایران آن قدر ثروت دارد که که هیچ کشوری مثل ایران این ثروت را ندارد.من که از این دولتی‌ها انتظاری ندارم چون همه شان یکی هستند .دولت احمدی نژاد که آمده بود شرایط مردم همین طور بود اقای خاتمی که آمد باز شرایط همین طور بود این ها همه به فکر جیب خودشان هستند.من یک بی‌سواد هستم سواد هم ندارم نام خودم را به زور می نویسم اما از بچگی و از ۸ سالگی کار کرده ام.من الان حتا نمی‌توانم خواسته های  پسرم را درست کنم چون توانش را ندارم.الان یک پسری می‌خواهد یک دختری را بیاورد باید یک میلیارد بدهد یک ساختمان بگیرد و یک زندگی می‌خواهد، یک ماشین می‌خواهد. بخواهیم یک طلا بخریم دست کم  ۵۰۰ میلیون پول می‌خواهد. یک انگشتر ۵۰ میلیون تومان پول آن است. دولت هم نمی‌تواند مردم را حمایت کند  چون از بنا خراب هستند و از ابتدا خراب بوده است. یک شخصی بخواهد ۲۰ تا ۳۰ سال درس بخواند بعد از آن پایان درسش باید بتواند در رشته تحصیلی خود خرجش را دست بیاورد اما نمی‌تواند دروغ که نمی‌گویم. الان یک شخصی می‌خواهد یک زندگی چهار نفره را بگذراند باید در ماه ۶۰ میلیون درآمد داشته باشد.تا این ۶۰ میلیون درآمد نباشد انسان نمی‌تواند به صورت عادی زندگی کند در غیر این صورت به صورت بخور و نمیر زندگی می‌کند. من می‌خواهم ۲کیلو گوشت بخرم باید ۲ میلیون تومان پول بدهم. نمی‌توانم پولی به دست بیاورم و چرخ زندگی نمی‌چرخد و همه این طوری هستند.من این شرایط را از چشم شما می‌بینم شما از چشم یک شخص دیگر می‌بینید. شما الان می‌خواهی نان به دست بیاوری مستاجر هم باشی که دیگر وا ویلا است. یک شخصی یک خانواده چهار نفره داشته باشد و یک تن از آنان دانشجو باشد باید هرچی کار می‌کند به آن دانشجو بدهد این طوری است دیگر.من نوکرت هستم و حرف من دیگر تمام شده است.

اقدام کننده: مسئول تحریریه

صدای زنجانمسآهنگریمهدی طهرانی
sedayezanjannews.ir/nx16696


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»