کد خبر: 530
1397/02/20 - 19:46


نیمای غزل، حسین منزوی

دکتر امیرحسن‌ سعیدی

پایگاه خبری صدای زنجان
امروز سالروز مرگ حسین منزوی است؛ چهره درخشانِ غزل معاصر ایران که 58 سال بیشتر این جهان خاکی را برنتابید و 16 اردیبهشت سال 1383 او را بر دوش دوستان و دوستدارانش در گورستان پائین شهر زنجان به خاک سپردیم. روزها و سال‌ها چه زود می‌گذرند. انگار همین تابستان بود، تیرماه سال 1347 که در اردوی فرهنگی- ورزشی جوانان زنجان در»کوشکن» با هم آشنا شدیم. او دانشجوی ادبیات دانشگاه تهران و چهره‌ معروف و جوان شعر زنجان بود و من یواش یواش چیزهائی می‌سرودم. تشویقم کرد و سال بعد در ویژه‌نامه‌ شعر زنجان در مجله‌ «جوانان امروز» شعری هم از من به دست علیرضا طبائی داد تا چاپ کند و بعد که خودم برای کلاس کنکور به تهران آمدم، هر سه‌شنبه همراه حسین منزوی شدم پای ثابت نشست‌های هفتگی «جوانان» که در ساختمان موسسه اطلاعات تشکیل می‌شد. از آن میان امروز حسین منزوی و عمران صلاحی و سپیده کاشانی در میان ما نیستند. برخی دیگر مانند جلال سرفراز و جواد طالعی همچون من به غربت افتاده و چند تائی مانند محمدعلی بهمنی و علیرضا طبائی و بهروز رضوی و دیگران، خوشبختانه هستند و برجا که سلامت باشند!
در جمع سه‌شنبه‌های ما تقریباً همه از درون «نیمائی» بودند، چه آنکه غزل و مثنوی می‌گفت، چه آنکه آزاد و موزون مانند نیما می‌سرود و چه کسی که بی‌وزن و بی‌قافیه یا با قافیه دنباله‌رو شاملو بود. حتی بهمنی از میان شعرهای محاوره‌ای چند نفر از ما توانست کتاب «عامیانه‌ها» را جمع و جور کند. مهم شکل کار نبود، مهم این بود که حرفی تازه برای گفتن داشته باشی. بچه‌ها بیشتر شهرستانی بودند و جمع «جوانان» شده بود جائی برای بروز استعداد ادبی آنان. از ساعت چهار بعد از ظهر می‌نشستیم و شعرهای همدیگر را گوش می‌دادیم، یکدیگر را نقد و حتی تصحیح می‌کردیم و ساعت هشت می‌زدیم به خیابان تا برویم خانه یا سر از محفلی و نشستی دیگر برای شعر خواندن و شعرشنیدن دربیاوریم.
حسین منزوی سرآمد این جمع جوان و جویای نام بود. با شاعران بزرگ نشست و برخاست داشت که همه پیروان نیما بودند. من با او به دیدار نصرت رحمانی و اخوان ثالث (امید) رفته و هنگام دعوت منوچهر آتشی به زنجان در حضور او فرصت شعرخوانی پیدا کردم. می‌دانم که شاملو و سایه نیز غزل‌های او را بسیار دوست داشتند و دارند. اما ندیدم که از کهنه‌سرایان کهنه‌اندیش کسی سر مهر با او داشته باشد. حتی در محافلی که آنان صحنه‌گردان بودند، هیچ یک از بزرگ‌ترهای گروه ما مانند منزوی و بهمنی و طبائی و صلاحی دعوت نمی‌شدند که شعر بخوانند و این یعنی اینکه شما را قبول نداریم!
گفتم که حسین از درون «نیمائی» بود. قالب شعرش را از پیش تعیین نمی‌کرد، این شعر بود که می‌آمد و در شکل و شمایل ویژه‌ خود بر زبان و قلمش جاری می‌شد. از شعرهای مجموعۀ «حنجرۀ زخمی تغزل» من شاهد سروده شدن چند اثر بوده‌ام، همانگونه که شاهد عاشقی‌هایش! به یک‌باره در جائی، و بیشتر هم در پرسه زدن‌های خیابانی، شروع به خواندن می‌کرد و آنقدر می‌خواند تا شعر که غزل بود یا مثنوی یا آزاد، تمام می‌شد و بعد آن‌را می‌نوشت. اما «تغزل» همیشه و در هر قالبی»جان» شعر او بود. شنیدم که حتی شاملو هم در مقایسه با آثار آزاد نیمائی، به او گفته بود غزل‌هایش چیز دیگری است:
در سینه‌ی تغزلی من
اینک هزار چشمه غزل
هر چشمه با هزار زمزمۀ راکد،
                                      زندانی است.
با من بگو،
            چگونه،
شط غنای مضطربم را
سالم عبور دهم
                 تا تو
با ازدحام این‌همه شنزار و شوره زار،
                                            ای دریا!
(«هراس»- از مجموعه‌ی «حنجره‌ی زخمی تغزل»)
حسین منزوی و دوستان همراهش بر این باور بودند که «نیمائی» بودن صورت ظاهر کار نیست. همان روزها بودند بسیاری که شعر آزاد می‌سرودند اما اندیشه‌های نیما را نمی‌شناختند و بودند غزل‌سرایانی که دلبستۀ نیما و تحولی بودند که او در شعر ایران به وجود آورده بود و یکی از سرآمدان این موج حسین منزوی بود. از همینجا نوعی از غزل که «غزل نیمائی» خوانده می‌شود، شکل گرفت؛ اگرچه باید بگویم افراطی‌گری مدتی است آن را از مسیر خود به بیراهه برده است، که بحث در این مورد بماند برای فرصتی مناسب‌تر.
من غزلی دارم با عنوان «تا باز گردی...» که تاریخ سرایش آن پنجم آبان 1349 است یعنی 19 سالگی من. غزل با این بیت شروع می شود:
تا زورق عمرم به ساحل راه یابد دیر خواهد بود
جانم از این بیهودگی‌ها خسته و دلگیر خواهد بود...
این غزل را با این وزن نامتعارف نه از سر تفنن و آزمون، بلکه همانگونه که آمده بود نوشته بودم و در جمع سه‌شنبه خواندم. وزن شعر چون تازه و سنگین بود، یکی دو جا هم سکته داشت. منزوی و طبائی آن‌را یادآور شدند و همانجا تصحیح شد. جلال سرفراز که همیشه اهل حرف و بحث بود، پرسید که آیا می‌شود غزلی سرود که در آن وزن تاکنون چیزی سروده نشده باشد؟ منزوی در آمد که چرا نمی‌شود! و نمونه‌ای از خود خواند:
ای گیسوان رهای تو از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمه‌ساران صاف سحر با صفاتر
با تو برای چه از غربت دست‌هایم بگویم؟
ای دوست! ای از غم من به من آشناتر
(«غزل سه»- از مجموعه‌ی «حنجره‌ی زخمی تغزل»)
و کمتر از دو سال بعد که به‌عنوان پیشتاز «غزل نیمائی» جای پای خود را در شعر ایران محکم کرده بود، در مقاله‌ای که هشتم تیر ماه 1351 در شماره 66 مجله تماشا چاپ شد، اندیشه‌های نوینش را به میان مردم برد:
«... وزن‌های جدید را آزمودم چون نیما گفته در شعر امروز زبان باید به آهنگ زبان محاوره نزدیک باشد. اما پذیرفتن نیما به این معنی نیست که شاعر خود را مقید کند که فقط در قالب نیمائی {آزاد} شعر بنویسد... هنوز هم می‌شود در قالب غزل شاعری کرد... اما وقتی کسی امروز و در زمانۀ ما غزل می‌نویسد، غزلش باید یکپارچه باشد، ردیف‌های تصنعی را کنار بگذارد یا اصلا ردیف را کنار بگذارد، واژگانش جدید و امروزی باشد و نباید مقید به تعداد ابیات باشد. حرفی اگر دارد بزند و هرجا حرفش تمام شد غزلش را هم تمام کند.»
حسین منزوی این اندیشه‌ها را زمانی بیان کرد که بیست و پنج سال بیشتر نداشت. شاید آن زمان بخاطر جوانیش و بعدها بخاطر نوع زندگی و گوشه‌نشینی‌اش نتوانست این نظریه‌ را به نام خود ثبت کند و دیگران آمدند و چیزی را که از آن او بود و او آفریده بود، مال خود کردند. مقدمۀ مجموعۀ «از شوکران و شکر» را که بخوانید، می‌بینید که منزوی هنگام نوشتن آن چقدر از حق ناشناسی‌ها عصبانی بوده که به نظر من به‌حق هم عصبانی بوده است. بسیاری از نوآوری‌های او را در غزل معاصر بنام «سیمین بانو بهبهانی» نوشتند و کسی هم از این شوریدۀ شیدای همیشه عاشق دفاع نکرد؛ پس حق داشت به زمین و آسمان بتازد! حالا که او نیست، دوستانی که  بر این روال و روند شاهد بودند، باید بنویسند و بگویند و جای هر بزرگی را در جایگاه خود او پاس بدارند، چه سیمین بهبهانی باشد، چه هوشنگ ابتهاج، چه منوچهر نیستانی و چه حسین منزوی! (منبع: کانال اینجا زنجان است)

اقدام کننده: روزنامه صدای زنجان

sedayezanjannews.ir/nx530


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»