کد خبر: 606
1397/03/20 - 19:46


شبیه خیال

گپ و گفتی با «رها رحمتی»، بانوی زنجانی بر صحنه تئاتر

پایگاه خبری صدای زنجان
علیرضا سلطانی- قرارمان در صفحه «صدای جوان» این بوده و هست که در این صفحه بیش از آنکه سراغی از مسئولین و مشهورین و مقبولین و از این قبیل بگیریم، به دنبال انسان‎های شهروندی باشیم که در حین جوانی، در جامعه شهری ما زنجانی‎ها حضور دارند و درست همین‎ها هستند که زندگی را در این دیار می‎سازند! بگذارید صریح به شما مخاطب عزیز عرض کنم که دوستانی چند وقتی مرا در می‎یابند، انتقاد می‎کنند که فلانی شما سراغ چه کسانی می‎روی؟ آدم مبتدی و شهروند معمولی و از این قبیل، آخر این‎ها را چه به روزنامه، تازه بعضی‎ها هم که ظرفیت ندارند، اینطوری فکر می‌کنند که با چاپ حرف‌هایشان به آدم بزرگی تبدیل شده‌اند و ...»
درست است من در این صفحه روند عادی ژورنالیسم تنبل زنجانی را اندکی دست‌کاری کرده‎ام، اینکه بروم و از فلان مسئول بپرسم که آقا شما برای مثلاً فلان برنامه تئاتر و سینما و غیره چه کرده‎ای و چه برنامه‎ای داری و او هم، همینطور کارنامه‎های بی‎موردی که نوددرصدشان هم به نتیجه نمی‎رسند را ردیف کند و ... صاف می‎روم سراغ مخاطب خودمان، یعنی آدمی که هست، وجود دارد، کار می‎کند، مسئولیت‌ پذیرفته، خرج زن و بچه‎اش را در دوره‌ وانفسای کنونی با عرق جبین در می‌آورد. من می‌خواهم اینها را که زندگی را می‎سازند و متاسفانه در جامعه ما حتی نخبگانشان را نمی‎بینند، به تو زنجانی که نشان دهم و بگویم «بیا تماشا کن، ببین این نانوا، این کارگر، این بازیگر و ... وجود دارند و خوب هم عرض اندام می‌کنند»، رک بگویم اگر مسئولین محترم ما هم از خیلی وقت‎ها پیشتر همین مردم را می‌دیدند و جدّی می‌گرفتند، یقین دانسته باشید که اقتصاد ما گرفتار مصیبت امروز نبود، اگر حتی نخبگان واقعی (نه صوری) ما را به موقع می‌شناختند، جامعه ما امروز دچار بحران اخلاقی نبود.
ولی متاسفانه اینطور نشد! حسین منزوی را ندیدند، و رفت. استاد نی‌نواز استثنایی را ندیدند او هم رفت، بازیگر توانای ما را ندیدند و او هم رفت و رفت و رفت ...
این یادداشت در ابتدای سخن گفتن با بانویی نوشته می‌شود که بازیگر تئاتر است، راستش را بخواهید پیش از آشنایی با ایشان از استعداد شگرفشان در نوشتن و اندیشیدن، غافل بودم و وقتی پاسخ‌های ایشان را خواندم، به وجود صفحه «صدای جوان» بالیدم جمله‌های او نیازی به ویراستاری و دست‌کاری برای چاپ نداشت و عین حرف‌هایشان درج می‌شود، این گفت و گوی کوتاه ثابت می‎کند که آنچه ادعای من و ما در این مختصر آمده، حقیقت دارد.
می‌خواهم در همین حال، باز هم گله کنم خطاب و به شما مسئولیت‌پذیران دولتی عرض کنم که «آقایان» خوب نگاه بکنید، آقایان مردم را ببینید، آقایان راه را برای رشد این جوان‎ها باز کنید، بگذارید حداقل امثال من تجربه‌هایمان را پیش از مرگمان به بخشی از آنها منتقل کنیم، به شرفم قسم حیف است این استعدادها تلف شوند.
می‌خواهم گله کنم که هنوز آقایان دنبال (ردیف مالی) هستند تا قدم از قدم بردارند! این همه پول و بودجه و درآمد مالی بر سر تبلیغات‌های بی‌مورد، بنرهای شهری و هشدارها و سمینارهای بیهوده خرج می‌شوند، بیایید بخشی از آن را به بچه‌ها، کودک، نوجوان و جوان اختصاص دهید، بیایید کانون پرورش فکری را دوباره فعال کنید و خیلی کارها که می‌توانید و ...» از ما گفتن بود تا خیلی خیلی دیر نشده و اگر شد دیگر پای خودتان باید نوشت! در حال این شما و این گفت و گو با بانوی بازیگر تئاتر در زنجان سرکار خانم «رها رحمتی».
 سرکار خانم رحمتی، به طور مختصر خود را برای مخاطبین جوان صدای زنجان معرفی کنید، البته هر طور که صلاح می‌دانید.
هاجر پوررحمتی هستم متولد فروردین سال 62، کودکی‌ام را در کرج در کوچه‌ای که روبرویش جنگل زیبا و رویایی داشت گذراندم، دویدن‌های کودکانه میان آن شکوفه‌ها و درخت‎های انار، کودکی را برای من و هم‌بازی‌هایم زیبا کرده بود و کوچه‌ای که با شیب ملایمش به ما کمک می‎کرد تا قرارهای دوستانه‌مون زیباتر شود، وقتی‌هایی را می‌گویم که بعد از تحویل سال قرار گذاشتیم زود بریم سر کوچه و دست در دست هم بدویم تا پایین‌ترین قسمت کوچه ... اینها زیباست نه؟
بنده با اینکه علاقه به شعر و نویسندگی داشتم بنا به دلایلی دیپلم تجربی گرفتم و بعد لیسانس روانشناسی و همراه با آن در حوزه علمیه شروع به تحصیل کردم و بعد از گذروندن اتفاقاتی، حوزه را که دیگر وقت دفاع از پایان‌نامه‌اش بود، رها کردم. رها کردم چون جواب هزاران سوال روح عصیانگر و آزاد من در آن پیدا نشد، رها کردم چون نمی‌تونستم خود واقعیم باشم. بنده متأهل هستم و بیشترین نعمت‎هایی که حالا دارم با پشتوانۀ همسر روشن‌بین و آزاداندیشم بوده و البته یک فرزند که معجزه‌ترین اتفاق زندگیم شد، چون آرتین عزیزم سه خطر بزرگ را پشت سر گذاشت و حالا قوی‌ترین پسر دنیاست!
در کدام رشته تئاتر کار می‌کنید؟ یعنی اینکه کارگردانی، بازیگری؟!
حدود دو سال است که بطور مستمر در رشته بازیگری تئاتر فعالیت دارم، این فعالیت‌ها در فرهنگسرای امام خمینی(ره) زنجان و در کلاس استاد گرامی آقای فروتن شروع شد و بعد در گروه‌های خوب دیگر پیشنهاد بازی گرفتم و حالا با انرژی بیشتر راهم را ادامه می‌دهم.
 با توجه به اینکه شما خانمی متاهل هستید و محیط فرهنگی زنجان چندان اقبال به رشته‎های هنری به خانم‌ها نشان نمی‌دهد، چگونه شد که سر از تئاتر درآوردید؟
 در پاسخ به این سؤال شما باید بگویم تصویرهای زیادی از اتفاقاتی که در این مدت افتاده، برایم تداعی شد، به هر حال بین مردم عادی، تأهل مساوی با خانه‌نشینی است و زندگی خلاصه می‌شود در همسرداری و فرزندپروری، و زن و مرد هر دو علاقه‌ها و در واقع خود واقعی را گم می‌کنند و در دراز مدت همین مسئله عاملی می‌شد برای افسردگی‌های پنهان و نهایتاً به هم خوردن تعادل روابط زناشویی و حتی کل خانواده ... ما انسانیم و پیچیده، معتقدم در سرشت ما آدم‌ها هنر دمیده شده مگر می‌شود بدون موسیقی، بدون شعر زندگی کرد. اینجا باید بگویم داشتن همسر خوب و هنرمند و بزرگی مثل محسن عباسی می‌تواند انگیزه‌ای مهم برای ادامۀ راه زنی مثل من باشد، ایشان یک روانشناس خبره هستند و خوب از من شناخت داشتند، پس خودشان تشویقم کردند به یافتن عشق گمشده‌ام در تئاتر. گرچه خیلی‌ها از اینکه من یک زنِ روانشناس معلمِ متأهل و مادر، اینقدر برای علاقه‌هام ارزش قائلم تعجب کردند اما خیلی‌ها هم تشویقم کردند، درست است که کمی در مسیر سردرگمی وجود دارد و نمی‌شودگفت به همۀ آمال خود در زنجان می‌رسیم اما اجتناب هم سودی نخواهد داشت، خواستن و پیگیری خواسته و پشتکار خیلی مهم است، برای من خیلی راحت نبود که یک شیفت سر کار برم و بدون استراحت برای پسرم وقت بگذارم و بعد سر تمرین ... قطعاً راحت نیست، اما عشق به تئاتر نمی‌گذاشت از آن چشم‌پوشی کنم.
به یاد دارم خانمی بعد از اینکه ابراز لطف به بازیم کرد، پرسید، چطور همسرت اجازه می‌دهد که تئاتر کار کنی؟ متأسفانه هنوز نگاه مردم به هنر تئاتر و بازیگری کمی قابل تأمل است.
 از تجربه‌هایتان بر روی صحنه اگر مایل بودید، برای مخاطبین بفرمایید؟
همکاری با آقای فروتن، هنرمند خوب شهرمان بسیار لذت بخش است، ایشان یک آدم‌شناس خوب هستند و دقیقاً می‌دانستند چه نقشی و نمایشنامه‌ای را باید به من بدهند و اولین اجرای من جزء بهترین اجراهایم تا آخر عمرم خواهد بود، نمایشنامۀ «ماها جادو» کاملاً با روح و خلقیاتم، سنخیت داشت و همین بود که با نقشم ارتباط زیادی برقرار کردم و یک ساعت به تنهایی روی صحنه لذت بردم و داورهای لطف داشتند و تشویقم کردند.
 آیا شما هم از جمله معتقدان «عشق به هنر و تئاتر» هستید یا اینکه تئاتر را بیشتر از جنبه آموزشی، درک می‌کنید، در واقع در مورد علاقه‌مندی در تئاتر و فلسفه‌ هنری که به آن می‌پردازید، برای هم نسلان خود صحبت کنید.
آموزش در تمام هنرها بسیار مهم و کلیدی هست اما اگر توانایی شخص و بخصوص علاقه و عشق فرد نباشد هرگز موفقیت ایجاد نخواهد شد، هنر با روح و جان آدمی عجین است پس هرگز زندگی بدون هنر، زیبا نخواهد بود، حالا هنر کسی در آشپزی و دیگری در قالیبافی یا قلاب بافی است و یکی هم تئاتر و موسیقی، البته بنده سال‌هاست شعر جزء علاقه‌های دیرینه‌ام است و بسیار تلاش می‌کنم قدمی هم در اوج بردارم، ده‌ها دفتر خاطرات از نوجوانی‌ام به یادگار دارم که حراست از نوشته‎های ادبی و شعر و ... البته یک رمان هم برای واحد مشاوره و روانشناسی نیروی انتظامی نوشتم که در حال چاپ است.
 برخورد همسر شما با بازیگری‌تان چگونه بوده و هست؟!
همانطور که اشاره کردم ایشان مثل یک رفیق همیشه کنارم بودند و در خیلی از شرایط کنارم قرار داشتند و حتی در مقابل حرف‌های دیگران هم حمایتم کردند، تا جایی که وقتی سر نقش‌ها و نمایشنامه‌ها با من همفکری کرده و وقتی گاهی دلسرد می‌شدم، به من انگیزه می‌دادند.
 از ماجرای به شهادت رسیدن برادرتان به عنوان یک خلبان ورزیده زنجانی، آگاه هستم، ضمن عرض ارادت و احترام به حضور والدین و خود شما در این باره، می‌خواستم بپرسم ضربه‎ای که از این بابت بر روح و روان شما وارد شده، چقدر در درون‌گرایی هنری‌تان نقش داشته؟
برادرم انقدر متفاوت و تأثیرگذار بود که گاه از اینکه چقدر زود بود (رفتنش) نفسم در سینه حبس می‌شود. در اوج رفت و متأسفانه خیلی دربارۀ نحوۀ شهادت و ... توضیحی به ما داده نشد، اما هرگز فراموش نمی‌کنم که چقدر ما را به خواندن کتاب و پیگیری علاقه‌هایمان تشویق می‌کردند. قبل از شهادت، از من خواست حرف‌های دلم را در نامه‌ای بنویسم و بفرستم، ایشان در پایگاه نوژۀ همدان زندگی می‌کردند و با توجه به اینکه در حیات من را می‌شناخت این درخواست را از من کرد تا به نوعی به روح تشنۀ من کمکی کرده باشد. اما چه حیف که در جامعۀ ما ارزش‌های واقعی خیلی ملاک برای پیشرفت نیست، رفتن برادری که تا این حد خوب و رفیق بود قطعاً سخت بود خیلی سخت...
 شما آموزگار هم هستید، واقعیت این است که دلم می‌خواست خیلی بیشتر از اینها حر‌ف‌ بزنیم، اما همه چیز در دست خودتان است و صفحه در اختیارتان، هرچه دل تنگتان می‌خواهد، بدون هیچ رودربایستی بفرمایید؟
خیلی ممنونم از این فرصت طلایی که در اختیار یک شهروند کاملاً معمولی گذاشتید، از اینجا معلومه که هنوز افرادی مثل شما هستند که لایه‌های مختلف جامعه را می‌بینند و کاش کاش همه مردم و مسئولین اینطور بودند، بنده مشاور مدرسه هستم و از نزدیک درد جامعه را می‌بینم. والدینی که به سمت کمال‌گرایی خطرناک می‌روند، فرزندانشان را در انواع کلاس‌ها ثبت‌نام و در واقع نابود می‌کنند، دانش‌آموز ابتدایی چرا باید با اشک از اضطراب ناشی از این فشار روانی با من حرف بزند، شناخت استعداد فرزندمان کافی است، می‌تواند باعث خوشبختی و یا عدم خوشبختی در آنها شود، و حرف دیگرم اینکه ما هنرمندان بزرگی مثل استاد شاعر منزوی داشتیم و حالا داریم، چقدر تلخ است که هنرمند در انزوا باشد چقدر تلخ است هنرمندان نامی شهرمان گمنام هستند، امیدوارم یک روزی یاد بگیریم هنر و هنرمند مقام والایی دارند و آنطور که باید با آنها شایسته برخورد و حمایت کنیم.
 سروده‌ای، نوشته‌ای از خودتان را اگر مایل هستید بگویید تا درج کنیم.
به غرشی از باران
جهید نوری از شعاع چشم‌ها
دوفواره
مثل دو بال
 از کبوتران بی‌قرار
و در چشم بر هم زدنی
بر آرامش آبی بیکران
- آسمان
فرود آمد
***
حلول کن به شکوه لحظه
خونی چنین زلال
به غروب، نه
به چیزی باشکوه‌تر
شبیه است
- خیالم!

اقدام کننده: روزنامه صدای زنجان

sedayezanjannews.ir/nx606


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»