کد خبر: 544
1397/02/25 - 19:46
حکیم سخنبه مناسبت 25 اردیبهشت، روز بزرگداشت حکیم فردوسی
دکتر محمدرضا کریمی
فردوسی (329 هجری قمری – ۴۱۶ هجری قمری) از شاعران برجسته ادبیات جهان است. شاید شاعری چون او در جهان انگشتشمار باشد اما در ایران موافقان و مخالفانی دارد. برخی او را حکیم میدانند، عدهای شاعری نژادپرست و بسیاری نیز شاعری داستانسرا. فردوسی شاهنامه را در ۳۸۴ ه. ق، سه سال پیش از بر تخت نشستن سلطان محمود، به پایان برد و در سال ۴۰۰ ه.ق در هفتاد و یک سالگی، تحریر دوم را به انجام رساند. سرودههای دیگری نیز به فردوسی منتسب شدهاند، که بیشترشان بیپایه هستند. نامورترین آنها به نام یوسف و زلیخاست. سروده دیگری که از فردوسی دانسته شده، هجونامهای در نکوهش سلطان محمود غزنوی است. در نگاهی کلی درباره دانش و آموختههای فردوسی میتوان گفت او زبان عربی را میدانست، اما بدان چیرگی نداشت. همچنین در شاهنامه هیچ نشانهای درباره پهلویدانی او نیست.
فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند (شعوبیه) او را یاری میکردند. بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفتهرفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت. اما سلطان محمود شاهنامه را بیارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که «شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست.» گفتهاند که فردوسی از این بیاعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او، غزنین را ترک کرد و چندی بعد در زادگاه خود درگذشت.
چرا برخی از شاعران را حکیم خواندهاند: حکیم فردوسی، حکیم نظامی، حکیم عنصری، حکیم سوزنی و. . .، اما چرا به شاعران بزرگی چون عطار، مولوی، سعدی و حافظ لقب حکیم ندادهاند؟ به نظر میرسد این مسئله با فلسفه حاکم بر هر دوران ارتباط دارد. فلسفه حاکم بر دوران شاعران بزرگ عصر سبک خراسانی یعنی فردوسی و نظامی و عنصری و دیگران فلسفه مشایی یا ارسطویی است. جامعیت بیشتر میراث این فلسفه است و حکیم هم لقبی است که با این فلسفه و حاکمیت این فلسفه در ارتباط است. این لقب را نه در عصر حاکمیت سبک عراقی بر شعر فارسی میبینیم نه در عصر حاکمیت سبک هندی، اما این لقب به گونهای رنگ پریده در دوران بازگشت ادبی که تکرار سبک خراسانی و نیز تکرار سبک عراقی است، تا حدی باز میگردد و مثلا قاآنی لقب حکیم میگیرد.
نظرات در این مورد هم متفاوت است. برخی گویند که حکمتی که در شاهنامه از آن سخن میرود، حکمت اشراقی است. حکمتِ مورد نظر به لحاظ نظری و معرفتشناسی مبتنی است بر شهود و به لحاظ عملی، حال و هوای اخلاقی دارد، زیرا دست یافتن به شهود اگر از یک سو مستلزم آموختن است از سوی دیگر مستلزم تزکیه باطن نیز هست و تزکیه باطن جز از طریق در پیش گرفتن شیوههای اخلاقی و عرفانی (که عرفان عملی خود نوعی اخلاق است) میسر نخواهد بود. بنابراین به این سبب به فردوسی لقب حکیم دادهاند که شاهنامه جلوهگاه حکمت نظری و عملی است؛ از سوی دیگر حکیم، متفکری است که جامعیت دارد و از مجموعه دانشهای روزگار خود آگاه است.
حکیم در زبان فارسی، گاه معادل و مترادف با فیلسوف به کار رفته است. حکمت، ناظر بر فلسفههایی است که رنگ اخلاقی و ایمانی و حال و هوای اشراقی دارند. گذشته از آن که شعر، مانند حکمتهای اشراقی خاستگاهی عاطفی و احساسی دارد و با «دل» در مفهوم عرفانی در ارتباط است، شعر فارسی نیز جلوهگاه مسائل و مباحثی است که با «دل» و «عشق» پیوند دارد و اگر این مسائل و این مباحث همان مباحث فلسفی و حکمی باشد بدو لقب «حکیم» دادهاند، نه لقب «فیلسوف».
فردوسی نظام معرفتشناسی را در فرهنگ ایران بنا نهاده است. او، پس از بیان توحید به مباحثی میپردازد که تبیین توحید است و بهطریق اولی مباحث معرفتشناسی است. او در مقام سخنگوی فرهنگ ایران، سخنانی گفته است که بعد از هزار سال از زبان متفکری چون کانت میشنویم و طومار دو هزار ساله تفکری را در هم پیچید که اعلام میداشت: عقل میتواند به شناخت حقیقت برسد. در نگاه او، خرد و خردورزی منشاء تمام پیروزیها، پیشرفتها و نیکیهاست و در مقابل، شکستها، پسرفتها و غمها از نبود این گوهر ارزشمند بر میخیزد. لذا بخاطر حکمت و خرد در شاهنامه است که فردوسی را حکیم نامیدهاند.
برخی نیز فردوسی را حکیمِ سخن گفتهاند و نه داننده حکمت. تنها در سخنگویی است که صاحب مقام است و حکیم بالاترین مقامهاست و برای اولین بار در مقدمه شاهنامه بایسنقری او را حکیم نامیدهاند.
شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمیاند. جنگ کاوه و ضحاک، مرگ سیاوش به دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند. تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه، مدافع خوبیها در برابر ظلم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان محسوب میشود همواره مورد تجاوز همسایگانش قرار میگیرد. زیبایی و شکوه ایران، آن را در معرض مصیبتهای گوناگون قرار میدهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان به دفاع از موجودیت این کشور و مردمانش بر میخیزند و جان بر سر این کار مینهند. برخی از پهلوانان شاهنامه نمونههای متعالی انسانی هستند که عمر خویش را به تمامی در خدمت همنوعان خویش گذرانده است. پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دستهاند. شخصیتهای دیگری نیز همچون ضحاک وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است. آنها مأموران اهریمناند و قصد نابودی و فساد در امور جهان را دارند.
از سوی دیگر توجه باید داشت که شاهنامه تاریخ نیست؛ هر چند بسیاری میکوشند تا داستانهای شاهنامه را با تاریخ پیوند بزنند. حتی در شناسایی جغرافیای ایران نیز تناقضات عجیب و غریبی را شاهد هستیم. تصویری که برخی از فردوسی دوستان از او ارائه دادهاند میتوان او را شاعری نژادپرست و افراطی دانست. اما چون دقت کنی چنین هم نیست. بلکه شاعریست که در عین اهمیت دادن به ایران و ایرانیت، نگاهی انساندوستانه نیز دارد و سعی دارد موری نیازارد؛ ولی به هر حال اشتباهات فراوانش و افراط هوادارانش او را شاعری چنین مینمایاند.
ابیاتی در شاهنامه داریم که به «نژاد» اشاره دارد، ولی معنای آن متفاوت از معنای رایج در افواه عمومی است. منظور فردوسی از نژاد، خانواده و خاندان نامآور و ایرانی است، نه معنای مدِ نظرِ نژادپرستانی چون طباطبائی. بحث نژادی به معنای غربی و امروزیش در آن مقطع تاریخی وجود نداشته است. این بحث در قرن اخیر ایجاد شده است. هرکس که اندکی از داستانهای شاهنامه خبر داشته باشد، خواهد دانست پادشاهان ایران و توران از یک نژادند؛ همه آنها ریشه از فریدون دارند. فریدون سه پسر به نامهای ایرج، تورج و سلم دارد و سرزمینهای وسیع تحت حکومت خود را بین این سه تقسیم میکند که سه کشور ایران، توران و روم بوجود میآیند. همین داستان در تورات هم است که نوح سرزمینهای خود را بین سه فرزندش سام و حام و یافث تقسیم میکند (تاریخ طبری و. . .). پادشاه آرمانی شاهنامه - کیخسرو، از پدر از شاه ایران است و از مادر از شاه توران. با این شواهد و بر اساس ابیات رجزخوانیها شاهنامه را نژادگرا خواندن واقعا ظلمی است که در حق فردوسی میشود. این هنر تنها شایسته طباطبائیها میتواند بود که عکسالعمل مقابل آن نیز حتما وجود دارد. در شاهنامه انواع نقدها و صفات منفیِ به خودِ ایرانیان وجود دارد و در مقابل، از پیرانویسه وزیرِ افراسیاب تعریف و تمجید شده است. افراسیاب دشمن اصلی ایرانیان در شاهنامه است و وزیرش نیز در شکست دادن و جنگ با ایران، یار و همراه افراسیاب است؛ ولی در جاهای بسیاری از شاهنامه به خرد و داد او اشاره میشود. البته این ضعف در کل شاهنامه وجود دارد که زمان رجزخوانی هر دو طرف جنگ همدیگر را به انواع زشتیها منسوب میدارند و فردوسی هم در مدح قهرمانان سخن یکسانی دارد. یعنی همان مدحی که در باره رستم سروده است در مدح افراسیاب نیز تکرار میکند.
در این اثر پهلوانان و شاهان و تمامی عناصر داستانی بر اساس موقعیت سخن میگویند؛ مثلا در هنگامه جنگ توس از پهلوانان ایران عنوان میکند «هنر نزد ایرانیان است و بس». همین موقعیت برای دشمنان ایران نیز وجود دارد؛ آنها نیز در میانه جنگ بهکرات علیه ایرانیان سخن میگویند. بر اساس اینگونه سخنها نمیتوان ادعا کرد که فردوسی نژادپرست است؛ چون در آن انواع رجزخوانی و مقابله حماسی و هنری از ایرانی و غیرایرانی علیه یکدیگر در جریان است. حتی ایرانیان علیه خود به بدگویی میپردازند، مانند شکایت سام و گودرز و رستم از خیرهسری کاووسشاه. (اگر واقعا هنر به معنای امروزی را در نظر بگیریم و معتقد باشیم هنر نزد ایرانیان است و بس، بلی فردوسی نژادپرشت و فاشیست است؛ اما این برداشت هم نظر سادهانگارانی بیش نیست). کسی که با شاهنامه آشنا باشد، متوجه خواهد شد در شاهنامه حتی علیه شاه ایران، چه جمشید، چه گشتاسپ و چه کیکاووس که دارای فرهاند، ابیات فراوان یافت میشود. در جایی دیگر، مرداس پدر ضحاک، «گرانمایه و پر داد و دهش» معرفی میکند. از این شاهدها فراوانند.
فردوسی از نظر موقعیت جتماعی به دهقانان تعلق داشت که به قول کریستین سن، جزء طبقه اشراف فرودست بودند و وظیفه جمعآوری مالیات روستایی را به عهده داشتند. از این رو به نظر میرسد فردوسی در شرح خود از رویارویی ایرانیان و اعراب، بارها با نگاهی تبعیضآمیز به بیان تمایزات نژادی و فرهنگی این دو میپردازد و در مقام مقایسه، اعراب را به دلیل اموری همچون نژاده نبودن و فاقد گنج بودن و زیبارو نبودن و حتی اسب و سلاح خوب نداشتن بارها مورد تحقیر، استهزا و ریشخند قرار میدهد.
شعوبیه نیز در ساختار شاهنامه تاثیر داشتهاند. ایران زمانی مسلمان شد که پیامبر(ص) از دنیا رفته بود. بنابراین اصول اسلام توسط خلفای بعدی تبیین میگردید. شعوبیه به برابری تمامی نژادهای انسانی اعتقاد داشتند و با استناد به آیه از قرآن «انا خلقناکم به ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم - حجرات آیه 13» برابری تمامی انسانها را میخواستند و برتری اعراب را رد میکردند. این موضع بزرگان شعوبی ایرانی همچون ابن مقفع، هیثم بن عدی، سهل بن هارون و. . . عکسالعملی در برابر سیاست نژادپرستانه بنیامیه بود که اعراب را از سایر اقوام و ملل برتر و بالاتر میدانست و این برتری را به زور در همه امور و مسائل اجتماعی از حقوق مدنی گرفته تا حقوق کیفری و جزا اعمال میکرد. به تدریج در قرن سوم هجری به سمت و سویی دیگر رفت و راه افراط در پیش گرفت و به «التفضیل» یعنی برتری نژادی و فرهنگی ایرانیان بر سایر ملل تغییر چهره داد و تحقیر دیگران، پست و حقیر دانستن آنان پرداخت که با اهداف اولیه پدیدآورندگان این نهضت سازگار نبود. شعوبیه روابط محکمی با فردوسی داشتند و به نوشته بسیاری از تذکرهها، آنان منابع شاهنامه را در اختیار فردوسی قرار میدادند. چه بسا موضعگیریهای فردوسی در باب نژاد و نژادگرایی، نتیجه نظر سوء افراد شعوبیه باشد.
بیان نژادپرستی در شاهنامه با عربستیزی، ترکستیزی، کردکُشی، بلوچکُشی و غیره هزاران بیت میتوان یافت. اما به نظر میرسد توسل جستن بدین ابیات برای اثبات برتری فارس و یا تحقیر این ملتها کاری شایسته نیست از آن طرف مارک نژادپرستی زدن بدو نیز شایسته نیست و هر دو طرف در اشتباهی بزرگ هستند. فردوسی را شاعری میدانیم که در فکر آفریدن حماسههای ملی است و نه غیر.
عرب هر که باشد به من دشمن است
کژ اندیش و بد خوی و اهریمن است
ترک ستیزی نیز فراوان است:
سخن بس کن از هرمز ترکزاد
که اندر زمانه مباد این نژاد. . .
فردوسی ترکها را شایسته شاهی نمیداند. او بقدری از این نژاد متنفر است که حتی میخواهد نژاد ترک را از روی زمین محو گردد و خونشان را بر زمین بریزد. او ترکها را بد گوهر (پستنژاد) و زشت چهره میخواند. دیوزاده و بدطینت مینامد و شایسته بهشت نمیداند، بلکه جایگاهشان در جهنم است.
این ابیات در نگاه نخست، ریشهدار بودن نژادپرستی در فردوسی را میرساند. اما شاید دوستداران لایعقل فردوسی این پیش زمینه را آفریدهاند. در پشت این تعابیر، نفرتی آکنده است که با روح انسان آزاداندیش در تعارض است و به دور از روح انسانی و کمالگرای انسانیت است. این اشعار را با این شعر سعدی شیرین سخن مقایسه کنیم:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زیک گوهرند
اما شعر فردوسی:
تن ترک بد ذات بیجان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم
کدامیک فرهنگ والای ایرانی را به نمایش میگذارد، کشتن و به زمین ریختن خون آدمی یا هم گوهر دانستن انسانها و دعوت به همدلی و انسانیت؟ کدامیک از این دو کتاب قابل افتخار است، کدامیک را میتوان به عنوان قسمتی از افکار متعالی ایرانیان به جهانیان عرضه کرد؟ به کودک خود کدام کتاب را برای فرا گرفتن مضامین انسانی و اجتماعی پیشنهاد میکنید؟
توجه کنیم که همواره در مورد فردوسی تنها پیش قاضی رفتهایم و لذا از او چهرهای نژادپرستانه ساختهایم. در عرصه جنگ، دو طرف به همدیگر تعارف نمیکنند و طبیعتا سراینده حماسه، رأیش با عنصر وطنی است. اما آنجا که باید، چه در فرجام جمشید و چه در پادشاهی کاووس، به نکوهش و بیخرد خواندن عنصر ایرانی نیز دست میزند. با دیدن اینچنین برخوردهایی حیف است او را اینهمه مورد مذمت قرار دهیم.
برجستهترین و نفیسترین شاهنامهها به سفارش شاهان ترکنژاد یا ترکزبان رونویسی شدهاند، شاهنامه بایسنقری و شاهنامههای متعدد دوران صفوی و دربار عثمانی گواه این سخن هستند. دوستان فردوسی ستایان افراطی دقت کنند که بجای تاکید بر ابیات افراطی شاعر، به اشعار انسانی او نیز توجه کنیم و به جای اینکه بر طبل دروغ و افترا بکوبیم به اتحاد ایرانیان نیز اندیشه کنیم. البته این نیز بر ماست که در امروزی کردن روایتهای تاریخی بکوشیم و راه را بر کژتابیها و سوءبرداشتها ببندیم.
یکی از افراطکاریهای مرسوم این است که فردوسی را شاعر و حکیمی بینقص و عیب دانسته و معتقدند اگر فردوسی و شاهنامهاش نبود بعد از حاکمیت اسلام و مسلمان شدن ایرانیان، زبان مردم فارس ایران حتما عربی میشد و دیگر نشانی از زبان فارسی باقی نمیماند و امروز مردم شیراز، اصفهان، کرمان و مشهد به جای فارسی به عربی تکلم میکردند! ضعیف بودن این دلیل، زمانی آشکار میگردد که میبینیم زبان هیچکدام از کشورهای مسلمان اندونزی، مالزی، بنگلادش، پاکستان، کشورهای ترک آسیای میانه، جمهوری آذربایجان، ترکیه و ترکان ایران که باصطلاح فردوسی را هم نداشتند عربی نشده است !
آنچه اینک چند سالی است که فردوسی ستایان را نگران کرده و مقام و منزلت باصطلاح انسان کامل و بیعیب و نقص شاعر حماسه سرای طوس را زیر سئوال برده، مجیزگو و مدیحهسرای سلطان محمود غزنوی بودن فردوسی و بدگویی و تحقیر ترکان و اعراب در شاهنامه نیست، بلکه ابیات زن ستیزانه حکیمِ طوس است که وی را به نماد مخالف موجودیت زنان تبدیل کرده است. بعضیها به فکر افتادهاند برای زدودن چهره فردوسی از زنگار زنستیزانه و مجیزگویانه، ابیات سروده شده با این مضامین را الحاقات بعدی به شاهنامه قلمداد کنند و کار را بجایی رساندهاند که 30 هزار بیت از 60 هزار بیت فردوسی را اضافات بعدی به شاهنامه نامیده و به اصطلاح «شاهنامه پاک» را به چاپ رساندهاند. اما اینان با نسخههای خطی موجود در کتابخانهها چکار خواهند کرد؟ نکند دادگاهی که اخیرا در انگلیس برای رسیدگی متهمان به پاره کردن صفحات کتب ایرانی شدهاند تشکیل شده از همین قماشها بودهاند؟ فراموش نکنیم که متاسفانه فردوسی را با ذهنیات امروز خود میسنجیم و دقت کنیم که زیباییها، حکمت و خردورزی این شاعر بزرگ را آلوده نسازیم و سخن آخر: چرا روز بزرگداشت فردوسی را تغییر دادند و به اردیبهشت ماه انداختند؟
اقدام کننده: روزنامه صدای زنجان
sedayezanjannews.ir/nx544