کد خبر: 548
1397/02/25 - 19:46


از پشت میز صحافی تا پشت تنور نانوایی

گپ و گفتی با علیرضا گیلک، صحافی که نانوا شد

پایگاه خبری صدای زنجان
علیرضا سلطانی: جستجو و یافتن سوژه‎های مردمی یک طرف، شیوۀ به سخن درآوردن انسان‌هایی که یا با روزنامه و مطبوعات و رسانه در کل بیگانه بوده و یا اساساً وقت پرداختن به آنها ندارند، یک سوی دیگر ماجرای، روزنامه‌نگاری اجتماعی – مردمی است. قصه صفحه ما (صدای جوان) از این جهت هر شماره‌اش داستان پشت صحنه غریبی دارد. مشکل اینکه به چه زبانی با یک فردی باید صحبت کرد که در جامعه به ظاهر، نقش مدیریتی و بزرگ‌نمایی شده و از این قبیل ندارد ولی در واقع او عضوی از جمعیتی است که نام آنها را من «مردم واقعی» می‌گذارم! نخست باید وی را ترغیب کرد به سخن گفتن، خیلی‌ها در همان فاز اول، سرباز می‌زنند، برای مثال از کارگر پمپ بنزین که چهار ماه است حقوق نگرفته تقاضا می‌کنی، بیاید و با صفحه صدای جوان، نه حتی بر سر حقوق پایمال شده‌اش، بلکه زندگی معمولی‌اش صحبت کند؟ اگر چه در برخورد اول، می‌پذیرد و قرار و مدار نیز گذاشته می‌شود، اما سر قرار حاضر نمی‌شود!
تماس می‌گیری، پاسخ نداده و رد تماس می‌کند. تا اینکه جایی او را می‌بینی و گله‌مند می‌شوی که «ای بابا مرد حسابی روزنامه معطل من و تو است پس چرا خودت را پنهان می‌کنی؟!»  فکر می‌کنید پاسخ چنین آدمی چیست؟
هر چه باشد بسیار جالب است، می‌گوید: «فلانی واللاه می‌خواستم بیایم و حرف‌هایم را بزنم، شب همان روز باجناق پدرزن برادر و خواهر و .... بالاخره یکی از این قبیل را گفتم، سخت مرا ترساند و گفت: مبادا بروی در روزنامه حرف بزنی اولاً که می‌بینی روزنامه چی‌ها را چه بلایی سرشان می‌آورند، فردا تو هم ناگهان گم و گور می‌شوی؟! پرسش اینجاست این عالیجناب را باید پرسید، تاکنون چه کسانی را به خاطر چند خط روزنامه گم و گور کرده‌اند که حالا بر فرض باجناق، شما را مفقودالاثر کنند! این چه خصلت شخصیتی توسری خوری است که بیش از یک قرن است که شهروند واقعی و کوچه و بازار این مملکت را وادار می‌کند که قفل بر دهان به گونه‌ای بزند که حتی به همسر فرزند و پدر و مادرش نیز اعتماد نکند و دروغ بگوید و دروغ بشنود؟!
بگذریم و برگردیم سر قرار خودمان، پس از تاخیری در انتشار روال عادی صفحه می‌بینید، بزرگترین علت همین است که باید به قول همکاران، به صفحه صدا نیز آب بست. به کل به رسالت صدای جوان بی‌اعتنا بود به گونه‌ای بالاخره هر طوری شد، صفحه‌ای فراهم آید یا باید روزنامه‌نگاری واقعی و اصیل و هدفدار تولیدی وفادار بود و به هر روی ادامه داد وکار کرد.
و اما در پی جستجو و گفتگو با سوژه‌هایی که از جهاتی جذاب باشند و نیز از کف خیابان‎‌های همین شهر، این هفته با زحمات فراوان به سراغ کسی رفتم که، پیشنهاد می‌کنم با شکم گرسنه به سراغش نروید. برای اینکه در چهارراه سعدی در ابتدای کوچه‌ای پررفت و آمد، بوی نان روغنی می‌پیچد که همه را سرمست می‌کند و اگر بو بکشی و مسیر را دنبال کنی به یک کارگاه نان شیرمال و فانتزی‌پزی می‌رسی که عصر هنگام از مشتری پر است!
در این مغازه، چهره‌ای به شدت آشنا دیدم، که نام او «علیرضا گیلک» است، خانواده‎های گیلک از زنجانی‌های قدیمی به شمار می‌روند و ماشاا... طیف وسیعی از آنها در جایگاه‌های مختلف مشغولند که سوژه ما، در حال خمیرگری نان روغنی به همراه همکارانش است، اما تا یادم هست چهره آشنای این آدم به نان و نانوایی مربوط نیست، بعد یادم می‌آید که ای بابا، این آدم صاحب یک مغازه «صحّافی و چاپ» بود.
اینگونه بود که با این جوان به گفتگو نشستم که این هفته با عنوان «از پشت میز صحافی تا پشت تنور نانوایی»، می‌خوانید هرچند در جهان امروز ما کسی در جایگاه اصلی خودش نیست، چه برسد آدم زحمت‌کشی که با تمام وجود قصد دارد نان خانواده‎اش را با درستی و راستی و ‌کار واقعی، تامین کند.
  مختصری خود را برای مخاطب معرفی می‌کنید؟
علیرضا گیلک هستم، در سال 1358 در شهر زنجان متولّد شده و تحصیلات خود را تا سطح دیپلم در همین شهر ادامه دادم، متأهل و یک فرزند دارم.
 تا آنجایی‌که من شما را می‌شناسم، در تاریخی نه چندان سپری شده به کار «صحّافی و چاپ» مشغول بودید، چطور شد این کار را رها کرده و تغییر شغل دادید، آن هم به شکل شغلی متضاد با صحافی، یعنی نانوایی آن هم از شاخه «شیرمال پزی» ؟
بنده در محیطی بزرگ شده‌ام که اطرافیانم اغلب با کتاب مأنوس بوده‌اند و به همین خاطر هر کتابی که ظاهری زیبا و شیک داشت آنرا ورق می‌زدم و به نوعی می‌توان گفت که اسباب بازی دوران کودکی من، کتاب بوده. بازی با کتاب و ورق زدن آن خصوصاً کتاب‌هایی که ظاهری آراسته و قشنگی داشتند بیشتر مورد توجه من بود. ادامۀ این روند مرا به صحافی و طلاکوبی علاقمند کرد تا اینکه پس از پایان تحصیلات و قبل از اعزام به خدمت سربازی به توصیۀ یکی از آشنایان در یک واحد صحافی و طلاکوبی در زنجان مشغول به کار شدم و با شور و شوق خاصّ دورۀ نوجوانی هر آنچه در توان داشتم به یادگیری این شغل پرداختم تا در این زمینه آموزش‌ها و تجربیّات لازم را کسب کنم.
با اعزام به خدمت سربازی و طیّ دورۀ آموزشی، خوشبختانه محلّ خدمتم تهران تعیین شد که ضمن خدمت موقعیّت ادامۀ کار در تهران برایم فراهم آمد لذا با معرفی یکی از آشنایان در چاپخانه‌ای بطور نیمه وقت مشغول شدم. با خاتمۀ دورۀ سربازی، ناچار برای کسب تجربیّات بیشتر مدّتی نیز در تهران ماندگار شدم که این امر سبب شد تا با کار صحّافی با ماشین‌آلات صنعتی نیز آشنا شوم.
اگر ضروری می‌دانید اندکی در مورد صحافی و اینکه چرا در زنجان ادامه ندادید بیشتر توضیح دهید؟
در سال 1379 موفق به راه‌اندازی واحد صحافی و طلاکوبی دستی در زنجان شدم و پس از مدّتی با تهیّه و نصب ماشین‌آلات صحّافی، برای اوّلین بار صحافی با ماشین‌آلات صنعتی را در زنجان دایر کردم که در اوایل کار استقبال شایان توجّهی به عمل آمد و زمینۀ چاپ کتاب و نشریات بیشتری را در زنجان فراهم ساخت. لیکن دامنه و گسترۀ چشمگیری نداشت به لحاظ اینکه چاپ و نشر کتاب در محیطی مثل زنجان بسیار اندک بود و دست‌اندرکاران نشر کتاب تمایلی به کار در زنجان نداشتند و این امر اکثراً در شهرهای دیگری مثل تهران و قم صورت می‌گرفت. بنابراین ناچار به تعطیلی و جمع‌آوری واحد صحافی شدم.
در حال حاضر به شغل نان شیرمال‌پزی سنّتی مشغول هستم که حدود 5 سال در این شغل سابقه فعالیّت دارم. تقریباً تا اواخر دهۀ 1360 نان شیرمال‌پزی در زنجان بطور رسمی به تعداد بسیار اندکی دایر بوده بطوری که نمی‌توان تعداد آن را از سه یا چهار واحد بیشتر دانست. البته بعضی از واحدهای نانوایی بربری و لواشی در ماه مبارک رمضان اقدام به پخت شیرمال می‌نمودند ولی بصورت رسمی که دارای مجوز باشند، همان سه یا چهارواحد بیشتر نبود که زیر نظر اتّحادیه قنادان فعالیت می‌کردند. یکی از این واحدهای شیرمال‌پزی متعلّق به پدربزرگ مادری من بود که بنده از همان اوان کودکی با نحوۀ کار در اینگونه واحدها آشنایی داشتم لیکن فکرش را هم نمی‌کردم که روزی خودم شیرمال‌پز باشم.
 از کارتان راضی هستید، میزان درآمدتان چگونه هست؟
از کارم راضی هستم و تلاشم بر این است با کسب روزی حلال، خانواده‌ام را به آسایش و آرامش برسانم و از امکاناتی که خداوند برایم فراهم ساخته قدردان و سپاسگزار می‌باشم. به هر سوی قناعت می‌کنیم، کار به هر صورت درآمدزاست باید کاری کرد و مسئولیت پذیرفت حالا هر شرایطی حاکم باشد.
 از دوران کودکی و نوجوانی‌تان در شهر زنجان بگویید؟
دوران کودکی و نوجوانی، دوران خاصّ آمال و آرزوهاست. انسان خیالاتی در سر می‌پروراند. روزی از پزشکی خوشش می‌آید و دلش می‌خواهد دکتر باشد روز دیگر در آرزوی تجارت و مال‌اندوزی و کسب ثروت و دیگر روز به قهرمان بودن و در سکوی مدال گرفتن. من هم از این قاعده استثناء نبوده‌ام خیالات خوشی داشتم ولی فعلاً خود را خوشبخت می‌دانم.
 مجال اندک است، من آخرین پرسش را به خودتان واگذار می‌کنم هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو؟!
در مورد شهر زنجان و فرهنگ و اخلاق مردم آن، بنده خود را صاحبنظر نمی‌دانم و به عنوان یک شهروند زنجانی از مسئولین امر درخواست‌‎هایی دارم. اوّل اینکه برای جذب گردشگر در استان و شهرمان چه کارها که می‌توانستیم و نکرده‎‌ایم. در سایر استان‎ها از کاه، کوهی می‌سازند تا گردشگران را بخود جذب کنند در حالی‌که ما در استان خود کوه‌ها داریم که کاه هم از آن نساخته‌ایم. برای نمونه غارکتله‌خور سالیان سال است غریب و بی‌کس در گوشه‌ای از استان مظلومانه منتظر احداث جادۀ شایسته‌ای‌ست که خود را به عالم بنمایاند ولی کسی به درددلش رسیدگی نمی‌کند. فقط کافیست به اعمال مدیّریت اصولی کارآمد درجهت تقویت جاذبه‌های توریستی و تفریحی و ایجاد بستری مناسب برای اشتغالزایی، جادۀ اتوبانی از زنجان به غارکتله‌خور احداث نمود که در مسیر این جاده‌سازی آبادی‌های بسیاری هم آبادتر خواهد شد. مورد دیگر هم همین پروژۀ پل سیدالشهداء خیابان خیّام است که با آن بودجۀ کلان احداث آن مدت 7 سال طول کشید و همۀ اهالی شهر هم به کم‌فایدگی این پروژه واقف هستند. تازه هنوز چند روزی از افتتاح آن سپری نشده، با نصب تابلو «با پوزش از همشهریان...» مسدود شده. والسلام.

اقدام کننده: روزنامه صدای زنجان

sedayezanjannews.ir/nx548


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»