کد خبر: 11165
1402/10/28 - 8:14


مهران شفیعی

بی‌شکلیِ یک امرِ مزمن...

فاصله‌ی بین مدیریت فرهنگی و روشنفکری در هنر یک گسست آشتی ناپذیر بین هنرمند و سیستم مدیریتی است

پایگاه خبری صدای زنجان

پایگاه خبری صدای زنجان نیوز/ شاعر تو را زین خیل بی‌دردان کسی نشناخت

تو مشکلی و هرگزت آسان کسی نشناخت

کنج خرابت را بسی تسخر زدند اما

گنج تو را ای خانه‌ی ویران کسی نشناخت

فاصله‌ی بین مدیریت فرهنگی و روشنفکری در هنر یک گسست آشتی ناپذیر بین هنرمند و سیستم مدیریتی است. بی‌سلیقگی مسئولان فرهنگی، بایدها و نبایدهای سیستمی و سعی در اپیدمی کردن این بی‌سلیقگی، به تبع طیف وسیع‌تری به نام مردم- مخاطب را فرا می‌گیرد. نسل امروزِ هنرمند، معترض، منتقد و متفکر در شرایط فرهنگی، سیاسی و اجتماعی امروز با مدیریت فرهنگیِ امروز هیچ آینده‌ای برای هنر و فرهنگ ایران نمی‌بیند و همگی ناامیدند. ناامید از مدیریت ناشناخته‌ای که بدون دانستگی، شناخت و سواد ملزوم دلیلِ فاصله‌ی بین تفکر و آرمان‌های نسل متفکر با پدیده‌ی مردم- مخاطب گردیده است.

این روزها هیچ چشم انداز روشنی برای هنر؛ اینجا ادبیات نمی توان دید. مختصات جامعه‌ی ادبی امروز در یک گیجی و بی‌تعریفی پریشانی ایستاده که شیرازه‌ (مطلق هستند همه چیز) در همه چیز در رفته است. سیستمی که مدعی تاریخ‌سازی جدید و نیز به دنبال هنر و ادبیاتی در تراز انقلاب می‌گردد و مدت‌ها است منتظر نسل و اتفاقی است که از پسِ آرمان‌های انقلابی بربیاید. منتها اگر این تفکر ارائه می‌شد و شعارها و ادعا عینیت پیدا می‌کرد شاید اتفاق خوبی می‌توانست باشد. زیرا دعوای تفکرها همیشه اتفاق بهتری‌ست. چرا که اگر این تفکر تنها و تنها یک ادبیات درخشان و قابل بحث از خودش داشت آن وقت تفکرش فهمیده می‌شد. در خلا چشم‌اندازی را نمی‌توان متصور شد.

حالا سال‌هاست این تفکر جشنواره‌ها و کنگره‌های ادبی را با موضوعیت بخشیدن‌های سطحی و دست روشده برگزار می‌کند اما در طول این سال‌ها یک ادبیات جدی و قابل تامل از دل این جشنواره‌ها و ریخت و پاش‌ها بیرون نیامده است. چرا که این سیستم فرهنگی اصلن هنر و هنرمند متفکر و روشنفکر خود را به رسمیت نمی‌شناسد و هیچ سرگذشتی را برای آن متصور نیست. ما هیچ‌گاه تجلیل و یادکردی درخور و متناسب با جریان فکری نسل روشنفکر و تاریخ‌ساز ادبیات معاصر خود؛ اینجا شعر به خاطر نمی‌آوریم. یدالله رویایی، احمدشاملو، فروغ فرخزاد، رضا براهنی و بسیاری دیگرانِ بزرگی که به بزرگی نام و تاثیر خود در تاریخ این سرزمین، غریب و ناشنیده‌اند. زبانم لال؛ کفر و تکفیری در بردن نام و یاد نسل متفکر و روشنفکر در حتا یک رسانه‌ی ملی، یک جشنواره‌ از هزاران جشنواره‌ی پرزرق و برق یا هر تریبون رسمی فرهنگی کشور است. وقتی تصوری از گذشته‌ی پربار خود نیست چگونه می‌توان برای آینده‌ی آن تصمیم گیری کرد؟ چگونه می‌توان یک اتفاق به ظاهر ادبی را ملی تلقی کرد؟ دستمایه قراردادن چهره‌های مهم ادبی و هنری با یادکرد و بزرگداشت این چهره‌ها متفاوت است. مدیریت فرهنگی باید سیر تاریخ ادبیات ایران را مطالعه کند، بشناسد، بخواند و خارج از تفکری که ذهن و دیدش را محدود کرده است بتواند تصمیم بگیرد.

حسین منزوی یک میراث فرهنگی و ملی‌ است. اما جایزه‌ای که در عنوان و تقویم آن به شماره‌ی دوم می‌رسد نه ملی است و نه در قواره‌ای این شاعر. جشنواره‌ای که نتواند جشن جمع کردن شاعران و هنرمندان در کنارهم باشد، وقتی فضیلت و اتفاقی برای شاعر و کتاب و شعرِ شاعران تازه نیست و نه حتا به پاس نکوداشت نامی که یک میراث ملی و فرهنگی‌ برای شهر و کشور است چگونه می‌توان آن را جشنواره و بزرگداشت شاعر دانست؟ نه هرکس به فاعلاتن فعلاتن‌ها آموخته شود شاعر است و نه آن‌که چند سطر از بر می‌کند حافظ تاریخ است. این عناوین کِی به درجه‌ی رفیع قضاوت و داوری نائل آمده‌اند در حالی که هیچ مقبولیتی از سمت جامعه‌ی حرفه‌ای ادبی ندارند. هیچ کارنامه‌ی درخشان و قابل بحثی پشت آن نیست و نه حتا نام آشنایی حتا برای شوق و تشویق شرکت در این کارناوال بی‌شکل دارند. این شدت از بی‌سلیقگیِ محض، عدم شناخت و تسلط به موضوع و شلختگی در امر انتخاب از کجا نشات می‌گیرد؟ چه دوستانی را به خاطر می‌آورم که غبطه‌ی شهری را همیشه می‌خورند که حسین منزوی را در خود دارد و در مقابل افسوس کسان و نقش‌هایی را می‌خورم که در ناچیزترین سطح سلیقه و سواد خود این شاعر را حرام کرده‌اند که سکان این اتوبوس به دست و دست‌هایی‌ست که تا نهایت بدنامی و سقوط، تشنه‌ی هر امر اجرایی و تشکل‌های انجمنی‌ بوده و تنها نامِ پذیرنده‌ی آن متولی فرهنگی‌ست. اینجاست که طبلِ هلهله صداش بلند به گوش می‌رسد وقتی در خالیِ حتا یک شاعر و کتابِ جدی، انعکاس نخراشیده‌ای می‌شود که باز هم به چشم نمی‌شنود و یا شاید هم گذشتن از یک مهم، یک امر مزمن است.

به طرز غریبی تکه‌ای از شعر خود حسین منزوی به یاد می‌آورم:

تا اندکی از حق سخن را بگزارند

باید که ز خونت بنگارند دبیران

حد تو رثا نیست، عزای تو حماسه‌است

ای کاسته شان تو از این معرکه گیران.


اقدام کننده: ایرج_رفیعی

صدای زنجانمدیریرت فرهنگیکنگره ادبیحسین منزوی
sedayezanjannews.ir/nx11165


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»