کد خبر: 13308
1403/08/19 - 9:5


یادداشت/ نازخند صبحی

پیشواز تولد نیمـایوشیج

درباره نیما در عصر انفورماتیک امروزی نمی توان اطلاعاتی از نسل جوان و نوجوان شنید زیرا آنان به شدت سرگرم موبایل بوده و از اساتید، اندیشمندان، پژوهشگران، شاعران و نویسندگان به ویژه تاریخ گذشته اطلاعاتی ندارند

پایگاه خبری صدای زنجان

پایگاه خبری صدای زنجان نیوز/ درباره نیما در عصر انفورماتیک امروزی نمی توان اطلاعاتی از نسل جوان و نوجوان شنید زیرا آنان به شدت سرگرم موبایل بوده و از اساتید، اندیشمندان، پژوهشگران، شاعران و نویسندگان به ویژه تاریخ گذشته اطلاعاتی ندارند. در حالیکه درباره نیما نوشتن شاید به چند دفتر هم نیاید واقعیت این است که کار نیما یا بهتر بگویم کارستان نیما، چنان ویژگی و ارزشی دارد که سخن گفتن پیرامون او برای هر وقت و هر زمان کاری بایسته است. حال که به پیشواز 88 سالگی تولد او می رویم نگاهی گذرا به بخشی از کار او می افکنیم. خاصه آن بخش که شاعر واژه های بدیعی از محل زادگاه خود را در اشعارش فراوان آورده است و طرحی نو در شعر و شاعری در انداخته است.

نیما یوشیج در 21 آبان سال 1272 در روستای یوش از توابع بخش بلده شهرستان نور در استان مازندران چشم به جهان گشود. پدرش ابراهیم خان اعظم السلطنه متعلق به خانواده قدیمی از اهالی مازندران بود که به کشاورزی و گله داری مشغول بود. چون پدر با زندگی ساده روستایی به سر می برد به علی هم اسب سواری و تیراندازی آموخته بود. او تا سن 12 سالگی در زاد گاهش روستای یوش و در دل طبیعت زندگی می کرد. خواندن و نوشتن را نزد روحانی ده آموخت و سپس به همراه خانواده به تهران آمد و در مدرسه سن لویی مشغول به تحصیل شد. در حالیکه قبل از ورود به مدرسه سن لویی در مدرسه ای به نام «حیات جاوید» که حاج حسن رشیدیه مؤسس آن بود به تحصیل خود ادامه داد.

علی اسفندیاری «نیما یوشیج» در خاطرات خود گفته است: سالهای اول زندگی مدرسه من به زد و خورد با بچه ها گذشت هنر من جنگیدن با بچه ها و فرار از مدرسه بود آن هم با رفیقم «حسن پژمان» من در مدرسه خوب کار نمی کردم فقط نمرات نقاشی به دادم می رسید اما بعدها با تشویق معلمی به نام «نظام وفا» که شاعری به نام است. به خط شعر رو آوردم و آشنایی با زبان خارجی هم راه تازه ای پیش چشم من گشود.

یکسال بعد از تحصیل در سال 1296 در اداره مالیه استخدام شدم در سال 1299 بود که «قصه رنگ پریده و خونسرد را سرودم» که بعد از یکسال به چاپ رساندم و بعد شعر «ای شب که در مجله ادبی نوبهار چاپ شد. در همان سال شعر معروف «افسانه» در روزنامه «قرن بیستم» چاپ شد. «افسانه» را با آزادی در زبان و طولانی ساختن مطلب سرودم یقیناً توانستم استعداد خود را بیشتر به کار اندازم مطمئناً تفاوت ساختمان این شعر را با دیگر اشعار «ساختمان های کهنه شناسی» این «افسانه» فقط نمونه است و آنرا پیشکش می کنم نمیدانم این منظومه هدیه ناچیزیست اما اهالی کوهستان به سادگی و صداقت شان خواهد بخشید. «نیما یوشیج دی ماه 1301»

علی اسفندیاری درباره شعر افسانه می نویسد:

اگر بعضی ساختمان ها، مثلاً مثنوی به واسطه وسعت خود در شرح یک سرگذشت یا وصف یک موضوع به تو کمی آزادی و رهایی می دهد، تا بتواند قلب تو و فکر تو با هر ضربت خود حرکتی کند، این ساختمان (شعر افسانه) چندین برابر آن واجد این نوع مزیت است. این ساختمان اینقدر گنجایش دارد که هر چه بیشتر مطالب خود را در آنجا بدهی از تو می پذیرد. چیزی که بیشتر مرا به این ساختمان تازه معتقد کرده است، همانا رعایت معنی و طبیعت خاصی هر چیز است و هیچ حسنی برای شاعر و شعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند و معنی را به طور سان جلوه بدهد. من وقتی نمایش خود را به این سبک تمام کرده به صحنه دادم، نشان خواهم داد چطور و چه می خواهم بگویم. خواهی دانست که این قدم اول برای شعر ما بوده است.

افسانه:

در شب تیره دیوانه ای کاو

دل به رنگی گریز آن سپرده

در دره سرد و خلوت نشسته

همچو ساقه گیاهی فسرده می کند داستانی غم آور

افسانه طولانی ترین شعر علی اسفندیاری متخلص به نیما یوشیج است با آخرین بیت اش:

هان! به پیش آی از این دره ی تنگ

که بهین خوابگاه شیان هاست

که کسی را نه را می بر آن است

تا در اینجا به هر چیز تنهاست

بسرائم دلتنگ با هم....

نیما در سرودن رو وبا حیات نیز ید طولانی داشته است بطوریکه در سرآغاز رباعیات اش نیز سروده است:

تا ندانندم بد اندیشان طریق عاشقی

در لباس ناشناسان راه دیگر می زنم

نیما می گوید: اگر رباعیات نبودند من شاید به مهلکه ای ورود می کردم. شاید زندگی برای من بسیار ناشایست تلخ می شد. در رباعیات به طور مجمل بیان احوال خود را کرده ام. حقیقت مسلک خود را که طریقت است به اشاراتی گفته ام. رباعیات یک راز نگهدار عجیبی برای من شده است خودم نمی خواهم فکر کنم چرا با چند هزار رباعی باشد که شامل 100 صفحه می شود. آخرین آن:

بگذشتم بر چشمه ای از صحرایی                        

 تر کردم لب با دل آتش زایی

بنگر چه مرا شد به سر از یک نم آب   

افتاد گذارم به سوی دریایی

و اولین آن: «گفتم الف، او گفت الف. گفتم با/ گفتا پس با؟ گفتم تا، گفتا تا

نا موخته با بوی ز الف تا ما گفتم/ ما را پس تا چه کار دیگر با!

اشعاری که نیما یوشیج در وصف و مدح علمی «علیه السلام» در اعیاد سرود و دیگر، سرود او در وصف شهریار سال 1322 که شامل 16 صفحه می باشد از شاهکارهای اوست. منظومه «شهریار» نیما بعد از دیدار شهریار از اوست.

شنیدنی است که نیما از سال 1309 تا 1312 در آشنا را مشغول تدریس بود و در سال 1316 در تهران به تدریس در دوره ادبیات پرداخت و در «مجله موسیقی» به اتفاق هشترودی و هدایت و نوشین و... بسال 1317 مشغول به کار شد و از سال 1325 چندین شعر سرود که او را پر آوازه کرد. از جمله: وای بر من، کار شب پا، پادشاه فتح و...، در سال 1321 شعر «خواب زمستانی اش» منتشر شده و در سال 1329 به «منظومه افسانه» با مقدمه ای از شاملو به چاپ رسید.

به درستی امروز او را همه اهل ادب  و هنر می شناسند جز نوجوانان شاعری که با طرح نوی خود، بسیاری از قواعد و قوالب خشک را شکست و در شعر فارسی راهی جدید باز کرد. نیما شاعری است که شعر فارسی هنوز وام دار راه به اندیشه و افکار اوست. وی را می تون شاعر دو زبانه دانست. چون به زبان مادری «طبری» نیز شعرهای فراوانی سروده است و مجموعه اشغار او به نام رُجا مؤید همین امر است. مجموعه او در زبان طبری از وزن و اعتبار خلعی برخوردار است.

علی اسفندیاری در سال 1300 تخلص نیما یوشیج را انتخاب کرد. نیما نام یکی از اسپهبدان تبرستان بود به معنی کمان رمزک و او با همین نام شعری سرود و سپس منظومه قصه رنگ پریده را در هفته نامه قرن بیستم متعلق به میرزاده عشقی منتشر نمود. نیما در جوانی عاشق دختری شد اما به دلیل اختلاف مذهبی نتوانست با او ازدواج کند، و سپس با دختری روستایی به نام صفورا آشنا شد و می خواست با او ازدواج کند. ولی صفورا حاضر به زندگی در تهران نشده و سرانجام با عالیه جهانگیر فرزند میرزا اسماعیل شیرازی خواهرزاده میرزا جهانگیر صور اسرافیل در سال 1305 ازدواج کرد. حاصل این ازدواج که تا پایان عمر دوام یافت پسری بود که در سال 1341 به دنیا آمد که نام آو را شراگیم گذاشتند. نا گفته نماند که دوران نوجوانی و جوانی نیما مصادف شده بود با وقایع مهم سیاسی اجتماعی در ایران نظیر انقلاب مشروطه، جنبش جنگل و تأسیس جمهوری سرخ گیلان که روح حساس نیما نمی توانست از این حوادث اجتماعی بی تأثیر بماند، وی مدتی با یکی از نشریات که در شهر رشت منتشر می شد همکاری می کرد و زمانی نیز به میرزا کوچک خان جنگلی پیوست.

انقلاب نیما و شعری ققنوس و غراب در مهر سال 1317 آغاز شد و وی توانست در 63 سال زندگی خود معیارهای هزار ساله شعر فارسی را که تغییر ناپذیر و مقدس و ابدی بود با شعرهایش که بیش از 100 قطعه بود تحول بخشد.

وی در حالیکه به علت سرمای شدید پوش به ذات الریه مبتلا شده بود برای معالجه به تهران آمد ولی معالجات مؤثر واقع نشده در روز 13 دی ماه 1338 دار فانی را وداع گفت که در امامزاده عبداله تهران به خاک سپرده شد و بر اثاث وصبت خود در سال 1372 پیکرش را به خانه اش در یوش منتقل کردند و در کنار مزار خواهرش بهجت الزمان اسفندیاری دفن کردند.

جالب است بگویم که چاپ نامه های نیما به همسرش عالیه به کمک سیروس طاهبار با نظارت شراگیم یوشیج توسط انتشارات آگاه یکی از یادگارهای این اعر نوپرداز و متحول کننده عرصه شعر در ایران و جهان است. بقیه آثار او در سالهای بعد از مرگ همگی تحت نظارت شراگیم بوده است که توسط انتشارات متعددی در تهران انجام گرفته است. نیما فقط در ابداع شعر نو جسارت به خرج نداد بلکه آوردن واژه های روستایی و بومی در شعر فارسی و ملی که در نوع خود بدعت و نوآوری محسوب می شود، تا جایی که بعد از او بسیاری خواستند از این شیوه بهره بگیرند که راه به جایی نبردند.

واژه های طبری در شعر نیما فراوانند و اتفاقاً آن شعرهایی که امروز شهرت بیشتری دارند یک یا چند واژه طبری در آن به تناوب یافت می شود که در کنار واژه های فارسی درخشش ویژه ای دارند. در شعر «تو را من چشم در راهم: کلمه «تلاجن» (درختی جنگلی به گویش مازندرانی) حضور تصویری خاصی دارد و اتفاقاً در این شعر نیز به عنوان محور و نماد تصویر در می آید به گونه ای که بی «تلاجن» و بی حضور این درخت جنگلی شاخ و برگ، شعری خام و ناپخته خواهیم داشت:

«تو را من چشم در راهم شبا هنگام

که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلختگانت راست اندوهی فراهم

تو را من چشم در راهم»

در شعر فوق «تلاجن» علاوه برآنکه شاخه­های فراوانش خود سایه ها را ترسیم می کنند، سیاهی ها را در حجمی وسیع تر تصویر می کند،ضمن آنکه واژه دارای بار موسیقی مناسب درشعر است. نیما در واقع شاعری بومی است با ویژگی های ملی و جهانی وی شهر شعر شهری را خوب می شناسد. حتی از شعر شهر در شعرهای ابتدایی اش نوعی تبری می جوید و بی هیچ ابایی خود را خاطر «هر درد کوهستانی» معرفی می کند که فقط با کوهستان، خوش و دلکش است.

«هر سری با عالم خاصی خوش است

هر که را یک چیز خوب و دلکش است

من خوشم با زندگی کوهیان

چونکه عادت دارم از کودکی بدان

در واقع شهر شاعر را از طبیعت بکر و جنگل نیست. نیما در اشعارش چنان از تصاویر طبیعت بهره می گیرد که گاه تصور می شود شاعر قصد نقاشی کردن زاد و بوم خود را دارد. وی تمثیل های «طبری» را بر اساس صورت و نیاز حس خواننده در شعرش می آورد به گونه ای که هیچ شائبه تعصب از آن مستناد نمی شود. بومی گرایی نیما منطقی و عاقلانه است چون نه ساختار شعرش را ویران می کند، نه از لحاظ حس خواننده را فراری می دهد. نیما در واقع با درک درست از مقوله بومی گرایی و با هویت گرایی در شعرش چنان از واژه های طبری یا زادگاه خود بهره می گیرد تا نه خود را گم کرده باشد و نه شعرش را.

وی در حقیقت زادگاه خود و رنگ بوی روستای خود را در شعرش جان می دهد تا فردا همان ها همراه شعرش حیات همیشگی داشته باشند. البته نیما خود از استعمال کله های محلی هیچ ترس و ابائی ندارد و با عشق و علاقه و اعتقاد آنها را به کار می برد او می گوید: همانطور که می بینید بنویسید و بسرائید.

نیما با کاربرد واژه های «طبری» در شعرش خود را معرفی می کند به گفته خودش خود را «واضح تر» نشان می دهد: اگر شما زندگی کرده اید و در شعار خودتان نشانی دارید و اگر رنج برده اید و نمره علاقه مندی را چشیده اید... رنج و احساسات شما در شعار شما جانشین خود شما شده اند. همین اعتقاد است که نیما را وا می دارد تا بتواند احساسات و رنج خود را در شعرش تصویر کند. نیما درباره استعمال واژه های محلی نیز می گوید: «جست و جو در کلمات دهاتی ها، اسم چیزها و درخت ها، گیاه ها، جوان ها» هر کدام نعمتی است، نترسید از استعمال آنها، این تأکید نیما در واقع بیشتر بر اصل توانایی است، کسی که واژه های محلی و مادری خود را خوب می فهمد آن مرتع می تواند آنها را با قدرت و صلابت در شعر فارسی مخروج نماید. واژه های طبری شعری نیما ساختگی و یا تصنعی در شعر قرار نمی گیرد بلکه بسیاری از آنها با حفظ ظرافت و دقایق شعری در اشعار نیما جلوه می نمایاند.

نیما در اشعارش خاطره پر درد کوهستانی خود را بیشتر تصویر می کند و عشق «دلبستگی خود به زبان مادر را نشان می دهد. این بدعت نیما و به کارگیری واژه های محلی همچون دیگر توابع او در محور تحسین و تحقیق اند. اگر امروز در شعر ما رگه هایی از این بدعت دیده می شود در وهله اول باید خورند. شعر و موسیقی او باشد و دوم اینکه شاعر از بار معنایی واژه های کاربردی خود آگاه باشد. هر واژه بنابر قرار گرفتن در مکانی و موقعیتی ازشعر از بار معنایی خاصی برخوردار است و اگر بخواهیم واژه های ناآشنای محلی را در شعر فارسی آشنا سازیم باید از این قانونمندی آگاه باشیم. نیما یوشیج به حق توانسته است واژه های بومی را به جای خود و در موقعیتی مناسب به کار گیرد. وی با این کار نا خودآگاه نگاه خواننده را به سوی واژه های «طبری» معطوف می سازد و او را وا می دارد تا حتی به طور گذار هم که شده فرهنگ و زبان مادری شاعری چون نیما را بشناسد. نیما با شعرش وجدان و درون خود را تصویری کند، زیرا که شعر وجدان شاعر است و نیما با وجدان خود صادق و روراست است.

درباره نیما و شعر او نوشتن شاید به چند دفتر هم نیاید. واقعیت این است که کار نیما یا بهتر بگویم کارستان نیما، چنان ویژگی و ارزشی دارد که سخن گفتن پیرامون او برای هر وقت و در هر زمان کاری بایسته است. حال که به استقبال از آبان ماه در سال 1315 روز تولد او می رویم در می یابیم که آشنایی او به زبان خارجی راه تازه ای را در پیش چشم او گشود او که یکسال بعد از فارغ التحصیلی در سال 1296 اداره مالیه مشعول شدو در سال 1299 «قصه رنگ پریده، خون سرد» را سرود و یکسال بعد در سال 1301 در مجله نوبهار شعر «ای شب» را چاپ کرد و در همان ماه شعر معروف افسانه را سرود که قسمت هایی از آن در روزنامه قرن بیستم چاپ شد.

اقدام کننده: ایرج_رفیعی

صدای زنجاننیمـایوشیجشاعراننسل جوان
sedayezanjannews.ir/nx13308


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»