هر تعریف دیگری از فرهنگ چیزی نمیتواند باشد
الا تصدیق هنر زیستن. بنابراین فرهنگ یعنی هنر زیستن جمعی و فردی. از همین جاست که
فرآوردهها و ساختارهای کالبدی و سازههای بزرگ فیزیکی برافراشته میشود تا هنر
سوژههای جمعی به ابژههایی مانند دهکدههای جمعی، کلونهای اجتماعی تا کلان
ساختارهای معماری، لندمارکها و شهرها و کلان شهرها و ... پیوند زده شود.
چنانچه مولوی میگوید : چون ز جمع خاکها آمد
چنین بنیادها / پس ز جمع روحها بنگر چهها
گردد چهها
فرهنگ، بازخورد خود را از شدت و ضعف تراکم
عناصر فرهنگی در درون آن ساختارهای کالبدی میگیرد و به عبارت دیگر قوام و دوام آن
ساختارها، نشانهای از حضور و اقتدار فرهنگ و هنر زیستن در ملات آنهاست در غیر
این صورت هر کالبد قدرتمندی با فقدان یا ضعف فرهنگ به زوال دچار خواهد شد و این
مفهوم همان بزنگاه جدا شدن اندیشمندان مکتب فرانکفورت از مارکسیسم سنتی است که همه
معرفت آن بر بنیاد اصل اقتصادی قرار داشت. جغرافیدان معظمی همچون دیدید هاروی در
کتاب خود «وضعیت پست مدرنیته» یا اسکات لش در کتاب «جامعهشناسی پست مدرنیسم»
خوانش به غایت غنی از رخداد از آنِ خود کننده فرهنگ به دست دادهاند. من واژه
رخداد از آن ِ خودکننده را از هایدگر در کتاب ادای سهمی به فلسفه به عاریت میگیرم.
این واژه ترجمه بابک احمدی از واژه آلمانی Ereigis است.
شهر مدرن بر بافتار « contexture» ایده پیشرفت روشنگری
شکل و فرم گرفته است و در واقع زاییده فرهنگ متحول و صیرورت تاریخی غرب مخصوصا از
قرن هیجدهم میلادی است که فرایند و فرم این فرهنگ تحول در غرب متاثر از امر تاریخی
– اجتماعی گسترده ای است که در جهان مشرق زمین امکان و حتی ضرورت بروز و ظهور
نیافته است. یعنی آن ساختارهای کالبدی و فیزیکی کلان شهرهایی مثل تهران، قاهره،
مکزیکوسیتی یا دهلی و یا بمبیی ضرورتا نه بر بنیاد فرهنگ و انسان جغرافیایی بلکه
ناشی از یک "تقلید تاریخی" (historical imitation ) است. چنانچه عباس
میرزا در جنگ های ایران و روس یا شاه عباس در جنگ با امپراتوری عثمانی دچار این
تقلید تاریخی شد. یعنی به جای روی آوردن دولت مستقر به برساخت تاریخی و تدریجی
فرهنگ تحول به آن تقلید روساختی از سازه های فرهنگ غربی دچار شد که مضرات آن هم
تاریخی شده است.
کز ضرورت هست مرداری مباح / بس فسادی کز ضرورت
شد صلاح......
مر مرا تقلیدشان بر باد داد/ که دو صد لعنت بر
آن تقلید باد.
از همین جاست که می توان به آیه های تز «فرهنگ به مثابه رویدادی از آن ِ خود کننده در توسعه شهری» دست یافت.
از این رو امرفرهنگی دارای ویژگی های زیر است
که به توسعه شهری پیوند می خورد:
1-
تاریخی و زمان مند است: فضای توسعه دارای شیوه های مرتبط با شناخت که ابژه
های خاص خود را می آفریند
2-
دارای صیرورت و متحمل امر دیالکتیکی است.
3-
فرهنگ دارای " درون بودگی" است اما همچنان هم دارای مولفه های
مرزی ااست به این معنی که می تواند با فرهنگ های دیگر تعامل کند.
توسعه شهری زمانی که به فزهنگ پیوند می خورد
دارای دو وجه معرفت شناسانه است:
1-
ساختارهای کالبدی و فیزیکی و عمرانی شهر، در تعامل با فرهنگ شکل گرفته است.
یعنی هر فرهنگی حامل " شهرِ زیست جهانِ خود" است.
2-
شهر به معنای گسترش مولفه های مرزی فرهنگ است. یعنی برخلاف محیط های
روستایی، فرهنگ های مختلف در بستر شهر به هم پیوند می خورند و با همدیگر تعامل می
کنند. روبرو شدن تز ها و آنتی تزهای متکثر این فرهنگ ها در شهر، سنتز " فرهنگ
جغرافیایی شهر" را برمی سازد که چنانچه از منظر هگل، این سنتز اخیر، اینهمانی
تز ها و آنتی تز ها نیست بلکه "فرهنگ جغرافیایی شهر" متاثر از فرایند
قبلی صیرورت تز و آنتی تز، پدیده ای تازه و بدیع است.