کد خبر: 4468
1399/07/08 - 12:47


داستان‌هایی که متولد نشدند

سمیه میناخانی

پایگاه خبری صدای زنجان

به شهرهایی چون اهواز و تبریز و کرمانشاه که فکر می‌کنم، حسود می‌شوم. نه به خاطر امکاناتی که دارند و ما نداریم، به خاطر نویسنده‌های بزرگی که دارند و نام شهر و محله‌های قدیمی‌اش و تاریخ شفاهی آنها را در کتاب‌هایشان ماندگار کردند ولی ما روزها را از دست می‌دهیم بی‌آنکه کتابی نوشته باشیم که با خواندنش عصرها را در خیابان "شمشیری" زنجان قدم بزنیم. خاطرات "دالان‌آلتی" را زنده نگه داریم و از دانش‌آموزان و مدیران "مدرسه آزرم" و "پهلوی" نام ببریم.

پنجاه سال بعد، بدون داشتن چنین کتاب‌هایی چطور قرار است گذشته شهرم را به فرزندم معرفی کنم؟ گیلان‌غرب به مدد کتاب "سال‌های ابری" علی‌اشرف درویشیان در ذهنم حک شده و هرگز فراموشم نمی‌شود، با خواندن این کتاب می‌توانستم تک‌تک کوچه‌های این شهر قدیمی را گز کنم بی‌آنکه حتی شهر را دیده باشم، عطر روغن کرمانشاهی از لا‌به‌لای صفحات این کتاب بلند می‌شد! با خواندن داستان "آبشوران" از همین نویسنده، فقر را با تک‌تک سلول‌های بدنم در محله فقیرنشین و قدیمی آبشوران لمس کردم و فهمیدم که حتی اگر رودی به همین نام در شهر وجود داشته باشد، برای مردم پایین شهر فقط گندابش باقی خواهد ماند.

با خواندن "رازهای سرزمین من" از رضا براهنی، عاشق افسانه‌های منطقه آذربایجان ایران شدم. عاشق گرگ اجنبی‌کشی که با خودی‌ها کاری نداشت و طبق باور مردم روستاهای این منطقه، فقط به اجنبی‌ها حمله می‌کرد. به همین خاطر سرگرد آمریکایی نتوانست از چنگش فرار کند! این رمان بخشی از تاریخ را هم روایت می‌کند که در شهر تبریز و تهران طی سال‌های 32 تا 57 جریان داشت.

حال شهر بی‌کتاب زنجان را چطور قرار است تحویل آیندگان دهیم؟ اگر یکی از کودکان نسل جدید نامی از "شیطانا بازار" شنید، چگونه توضیح دهم که آنجا چطور جایی بود، اصلا بود یا اوهام افسانه با آن درآمیخته شده!

نمی‌دانم چرا این شهر رمان‌نویس چیره‌دستی ندارد که هویت شهرمان را لابه‌لای صفحات کتابش دنبال کنیم، نویسنده‌ای که همچون احمد محمود، رمانی از "همسایه‌ها" بنویسد و ماجرای کودتای 28 مرداد و دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت را در شهر زنجان روایت کند. مگر می‌شود این شهر با تمام سوابق سیاسی‌اش در آن ایام نقشی نداشته باشد. حتما شهر ما هم قهرمانانی داشته ولی چون در دل داستانی نیامده، خیلی‌ها از آن بی‌خبرند، شخصیتی چون "حاج‌رضا موسوی زنجانی" داشته که طرفدار مصدق بوده و بعدها هم نهضت مقاومت ملی را به همراه چندتن دیگر راه‌اندازی کرده است ولی هیچ اثری از این قهرمانان در هیچ رمانی نیست!

کودتا حتما زندگی بسیاری از مردمان شهر مرا هم دچار تغییر و تحولات اساسی کرده ولی کسی داستان زندگی آنها را نمی‌داند. کسی از "خالد"[1] رمان همسایه‌های زنجان خبر ندارد که آیا عاقبت به خیر شد یا همچون "خالد" رمان همسایه‌‌هایی که احمد محمود در اهواز نوشت، به بندر لنگه تبعید شد تا پاکسازی ارتش شاه از افراد حزب توده را در آن بندر شاهد باشد.

دلم برای داستان‌هایی که باید در این شهر متولد می‌شدند و نشدند می‌سوزد. برای "داستان‌ یک شهری" که می‌تواند از فرار یک سرباز از پادگان در آخرین‌ روزهای منتهی به 22 بهمن شروع شود. از ترس‌ها و دلهره‌هایش به خاطر سر تراشیده‌اش و اینکه هرکه می‌دید در اولین نگاه متوجه می‌شد که سربازی فراری است ولی این داستان هم در زنجان نوشته نشد.

کاش لااقل از روزهای بمباران "مدرسه بینش" و "دنیای هنر" و زندگی مردم منطقه "دروازه رشت"، یک "زمین سوخته"[2] نوشته می‌شد تا با جادوی کلمات، بی‌تابی‌های مادری را به زنجیر بکشد که دخترش را دم صلاه ظهر به مدرسه فرستاده بود و بغض خواننده را درست وقتی که بعد از بمباران شهر، مادر او را در یکی از کوچه‌های منتهی به مدرسه، ترسیده و مچاله، کنار دیوار، سالم پیدا کرد و در آغوش کشید، بترکاند. از درگیری خانواده‌هایی که مرد خانه به خاطر اجبار حضور در محل کار، اصرار به رفتن سایر اعضای خانواده به شهری دیگر داشت و مادر خانواده راضی به تنها گذاشتن همسرش نمی‌شد!

حیف که هیچ کدام این داستان‌ها نوشته نشدند، حیف که شهر زنجان رمان‌نویسی ندارد که تاریخ مردمش، نه دولتش را ثبت و ضبط کند، تاریخ دردها، خوشی‌ها و جشن‌ها. تاریخ خود مردم شهر، تاریخ کودکانی که عاشق عروس‌گردانی با مینی‌بوس بودند و در چهارشنبه آخر سالش، آتش می‌سوزاندند!


[1] - شخصیت اصلی رمان همسایه‌ها

[2] - داستانی از احمد محمود

اقدام کننده: دبیر تحریریه

sedayezanjannews.ir/nx4468


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»