دور گردون گر دو روزی بر مراد ما
نرفت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم
مخور "حافظ"
خدا، خالق است و دوستدارِ خلاقیت،
خدا نور است و محبت و شادمانی.
بهشت مملو از نشاط و شادی و سرور و سلامتی و عشق
و احترام است. بهشت سرزمین خندهها و دلخوشیهاست.
جهنم هم سرزمین غم و کم و گریه
و زاری و درد و رنج و مرگ و میر است. خدا، جهنم و جهنمیها را دوست نمیدارد و دوستدار
ِ بهشت و بهشتیان است!
خدا از کشتار و مرگ و بیماری و
درد خوشش نمیآید و بدین خاطر است که عزرائیل
را آفریده است تا آن کار لازمالاجرا را که دوست نمیدارد او به جایش انجام بدهد. خدا
ما را در زمین، اشرف مخلوقات و جانشین خود قلمداد کرده است تا ما به داده و ندادههایش
شاکر باشیم و شاکر ِ خوبیهای هم باشیم.
ما اشرف ِجانگیرها و جانشین ِعزرائیل
نیستیم که بخواهیم به سایرین با هر نام و دلیلی آزار و صدمه برسانیم یا جانشان را بگیریم.
کسی که قادر به ترمیم و بازسازی ِ فقط یک سلول
کوچک ِسوخته یا چرکین ِ بدن خود نمیباشد، حق ندارد انسانهایِ آفریدگار را در سلول
حبس کرده یا در زیر خاک مدفون سازد.
از هرچه نوچهپرور و نوکرخواه
و چاکرخواه است بیزارم؛ چرا که خدا هم، نوچه و نوکر و چاکرها را برنمیتابد و شاکرها
را دوست میدارد. خدا به شکرگزاری بنی بشر، نیازی ندارد و از آنها میخواهد شاکر همدیگر
و دار و درخت و پرنده و چرنده و چشمه و کوه و زندگی و مرگ (مرگ بهنگام هم در جای مناسب
خودش) باشند. شاکر بودن و شکرگزاری یعنی ابراز شادمانی و جشن گرفتن.
ایرانیان از قدیمالایام، شاکرترین
ملتها و دارندهی بیشترین مراسمهای جشن و سرور و سپاسگزاری بودهاند.
دگرگونی، جای شکرگزاری دارد و شکرگزاری
یعنی ابراز خرسندی و شادمانی که آن را میشود و باید جشن گرفت.
یکی از صفات بارز و بینظیر99 گانهی خدا، بینیاز بودن ایشان
است، چرا که خدا را قوی و غنی و قادر و توانا مینمایاند و جانشینش نیز باید شبیه او
باشد.
هر فصل و ماه و دهه و هفته و روز،
نام خاص؛ خاستگاه و آئین بزرگداشت و سپاسمندی خود را داشته است و دارد. ما همیشه به
داده و ندادهی خدا شاکر بودهایم و روز و
هفتهای نبوده است که مراسم جشن و سروری نداشته باشیم. وقتی باران میآمد، شاکر میشدیم
و وقتی برف میبارید، ذوق میکردیم و شاکر میشدیم که در فردای زمستان، آب و رودخانهای
جاری و ساری خواهیم داشت.
برفها که آب میشدند، پایکوبان
و شادمان به استقبال بهار و این تغییرِ شگرف میرفتیم و از زمین و زمان شاکر میشدیم.
در آئین ایرانیان باستان، پوشیدن
لباس سیاه قباحت داشت و سفیدی را برمیتافتند و گریه و زاری و غم و مردهپرستی را مضموم
میدانستند. به هر بهانه جشن میگرفتند و به هر بهانه میخندیدند و شادی را توزیع میکردند.
عیدِ نوروز هم از سرآمدان و ماندگاران
آن ایام و عادات است.
نمیخواهم نتیجه و چکیدهی شنیدهها
و مطالعات ِ کتابخانهای دیگران و خود را از لحاظهای تاریخی و اسطورهای سند کرده،
توضیح بدهم که، ریشه و اساسِ " جشن ملی و بزرگ عید نوروز "، این میراث تمدنی،
نیاکانیِ زمان جمشید پیدایی یافته است و قدمتی سه هزار ساله دارد و در کجا و کجای شاهنامه
و تاریخ طبری از آن سخن به میان آمده است و سنگنگارهها و کتیبههای باستانی ِ ایامِ
هخامنشی چه میگویند و در چه مراحل و فرایندی، کتاب مقدس قرآن، جایگزین ِکتاب زرتشت
شده، و در همنشینی کتاب حافظ قرار گرفته است و جشن کریسمس اروپاییها، چه مقدار از
عید نوروز و جشن ما آب خورده و ریشه گرفته است و در چه تعداد از کشورهای جهان، عید
نوروز را جشن میگیرند و دولتمردانشان هم آنرا عزیز و گرامی میدارند و عادات ِ خرد
و ریز و درشت و رسم و رسومات مختلف و تعدادِ روزهایی را که در هر منطقه و محله و زبانی
و فرهنگی؛ برای نکوداشت این ایام وجود دارد برشمارم و از هفت سین و هفت سینی و هفت
شین و هفت میم هم گذشته از اسم و فامیلهای پر تعداد و پر گسترهی نوروز و نوروزی و
نوروزعلی و فیروز و بیرام و بایرام بیگی و طوایف نوروزی و .... هم حرفی زده، از نوروز
خاصه و نوروز عامه هم بحثی بازگو کنیم و نام
سالها و ماهها و روزهای اصیل ایرانی را برای تزئین نوشتار بکار ببرم! چرا که میدانم
هستند بزرگانی که داناتر و تواناتر و صاحب سواد و تجربهی بیشتری بوده و حق مطلب هم
از آن ِ آنها است که در این عرصه زحمات بسیار کشیده و کوشیدهاند.
"ایران، وطنم !
گر تو سبزی، سبزم
گر تو شادی، شادم
من ز شیرینی تو فرهادم
عید، آن روز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم"
(مجتبی کاشانی)
خاک و سنگ و دار و درخت و آب و
کوه و دشت ِ ایران؛ بدونِ مردم ایران، به چه درد ِمن میخورد و وطن و ایران، برای
من با مردمش معنا و هویت مییابد و بدون آن عزیزان، من هیچ عزتی برای ایران قائل نیستم
و اساس و اصل مردمم را میدانم تا عالم را!
من فرهنگ را قویتر و غنیتر از
میلیونها میلیون سرهنگ میدانم و میخوانم.
اینست که میگویم هر کس! که در
هر پست و مقامی و امکانی که هست اگر بخواهد به قوم، ملیت و زبان و فرهنگ و زبان و
لباس و رسمی محلی یا رسومی و مردمی توهین بکند، به ملت و تاریخ و فرهنگ و آیندهی ایران
توهین کرده است و به آب و خاک و خاکیهای ایران
زمین توهین کرده است و به گسیختگی و از بین رفتن یکپارچگی و انسجام ِ تاریخی اجتماعی
و معنوی فرهنگی ِ پازل ِمردم ایران و سرزمینش دست زده است.
وقتی جشن بینظیر عید نوروز، به
عنوانِ اولین میراث معنویی جهانی ثبت میشود،
به ما نشان میدهد که نخ ِ نامرئی و مرئی تسبیح هویتی ِجوامع مختلف ایران، فرهنگ،
هنر، اخلاق، آئین و اسطورهها و نمادهای ستودنی و ماندگارِ مردمانش بوده و میباشند
که به راحتی، هویت و یکپارچکی ِ ایران و ایرانی را تامین و تضمین میکنند وگرنه با
وجود ِچندین هزار تانک و موشک و تفنگ و سیم خاردار و نرده و دیوار (حتی دیواری به بلندایِ
دیوار چین) اگر از چند قرن پیش هم در گرداگردمان میداشتیم؛ قادر به حفظ ایران و ایرانیت
نمیبود! چه رسد به امروزه روزها.
همانطوری که مطلعاید و شاهدیم
در طی تاریخ از کشتههای ایرانیها، پشتهها ساختهاند و از سرهای از ِ تن جدا شده؛
منارهها ساختهاند و چشمها درآوردهاند و گوشها بریدهاند و سرزمینها را با آتشِ خشم و قدرت، خاکستر و نابود ساختهاند!
ولیکن باز، ایران و ایرانی تناور گشته، استوار و پابرجا شده؛ رشد یافته و آواز شادی
و نشاط و بالندگی را همگانی و همهجایی گردانیده
است.
ایران و ایرانی جماعت، بارها و
بارها مورد تاخت و تاز و هجوم اقوام وحشی و ملل ِغارتگرِ مختلف از جمله قوم وحشی مغول
قرار گرفت، ولی قرار از دست نداد و به یاری فرهنگ و سنن متعالیاش، نه تنها نابود
نشد، بلکه با نابودی فرهنگ مغولها و ایرانیزه کردن آنها؛ آنها را آدمتر نمود تا
ایران برای ایرانی بماند و اسکندر مقدونی و اعقابش، بیش از سیصد سال در زوایای تاریکِ
تاریخ بر سرزمین ایران استیلا یافتهِ حکم راندند و آخر غزل خداحافظی خواندند و نتوانستند
عید نوروز و فرهنگ متعالی مردم ایران را از آنها بگیرند یا از بین ببرند.
با تسلط همه جانبه و طولانی مدتِ
اعراب به کشورهای مختلف از جمله مصر و ایران (عباسیان و امویان)، میبینیم که مصریها
به مرور عرب شده، لباس عربی هم پوشیدند، اما ایرانیهای مسلمان شده، هرگز عرب نشدند
و زبان فارسی را حفظ کرده، لباس عربی نپوشیدند و بسیاری از اعراب ساکن ایران را فارسیگو
کردند. رسوم و آداب و عادات و جشنهای نیکوی خود از جمله عید نوروز را زنده و پاینده
نگاهداشتند تا شادی و سلامتی را پاس بدارند و با تکثیر بذر، شکوفایی و ادامه حیات را
امکانپذیر گردانند.
ایرانیان قدیم، از غم و کم و مرگ
و میر و گریه و زاری بیزار بودند و به هر بهانه
و امکانی به گردهمایی و جشن و سرور و پایکوبی و دیدار شاد و مشتاقانهی هم میپرداختند
و خلقت و زندگی و شادی و سلامتی را میستودند. چنانچه داریوش پادشاه هخامنشی، در سنگ
نوشتههای خود، اهورامزدا را برای آفرینش شادی میستاید. چرا میستاید؟ چون که شادی
در نزد ایرانیان، ارج و منزلتی عظیم و عزیز داشته است و دارد و باید قدرش را دانست
و در پایداریاش کوشید.
دولتها و ملتهای مختلف ِجهان، تازه تازه به این
حس و فکر و نتیجه رسیدهاند که تا میتوانند
باید بهانه بیابند و نهاد و نماد بسازند تا مردم را گرد هم بیاورند و به شادی و یکپارچگیشان
کمک کرده، هزینه نمایند تا یگانه شده، یگانه بمانند. مانند: تسهیل تشکیل احزاب و NGOها،
بازیها و مسابقات و تیمهای ورزشی مانند فوتبال و تیم ملیها و مسابقه قورباغهدوانی
و گاوبازی و جنگ با گوجه فرنگی و روز فلان و بهمان؛ مثلِ ولنتاین و آببازی و... که
اگر بنا باشد همه را لیست کنیم خود کتابی خواهد شد مجمل.
و ما که این همه آئین و اسطورهها و آداب و مراسمهای پر عظمت ِ
بسیاری داریم گرفتارِ کم و غم و چه کنم چه نکنم نمیشویم و به صورتی عادت یافتهی سنتی،
با پایانیابی سوز و سرما و مرگ و میر و عدم، ایام انبوهی سبزینگی و میوه؛ با نو شدن
فصل و سال و دگرگونی طبیعت و آمدن بهار و شکوفه و گل و سبزه و ریحان؛ طراوت و جوشندگی
چشمهها و چشم زندگی را باز مییابیم و امیدوارانه خانه تکانی میکنیم و تکانی به خود
و فکر و خیال خود میدهیم تا همراه خانه تکانی؛ خانهی دل و ذهن و رفتار و عاداتمان
را نیز خانه تکانی کنیم تا پاک و مطهر و مهربان و شاد، به دیدار هم دیگر برویم و غم
و کم را کم کرده؛ مهر و محبت و صمیمیت و شادمانی را پرگستره و بیکران سازیم؛ و همراه
بوسیدن هم، به همدیگر عیدی و روحیه و امید و عظمت بدهیم.
در ایام پر حرکت و پر برکت ِ عید
نوروز، ثروتمند و فقیر، شهری و روستایی، ترک و فارس و کرد و لر و بلوچ و... کودک و
جوان و پیر و زن و مرد و شیعه و سنی و زرتشتی و سیاه و سفید و هر کسی که در هر کجای
این سرزمین پهناور زیست و زندگی میکند، حیات و ممات دارد با عید نوروز، نو و یگانه
شده؛ فقر و فرق را عَلم نمیسازند و هیچ قوم و قبیلهای را نمیسوزانند و ترد نمیکنند
تا بگویند " عید از آن ِ من است" و بزرگداشتِ عید همانگونه است که من باور
یا معمول میدارم.
در ایام خجسته و پر برکت و شاد ِ نوروز، همه، همه را قبول دارند
و من و تو وجود ندارد! چرا که همه، ما شدهاند و این ماشدگی یک نعمت است و نفی ونهی
آن، کفران نعمت است و بس!
نوروز:" یعنی: هیچ زمستانی ماندنی نیست!"
"شمع بزم محفل شاهان شدن ذوقی ندارد
ای خوش آن شمعی که روشن میکند
ویرانهای را "
( اشراق اصفهانی)
انتهای پیام/