نه تنها بیست و چهارم آبان ماه، روز کتاب،
کتابخوانی و کتابدار است که روزهای دیگر نیز چنیناند. این خجسته ایام بر دلدادگان
راستین کتاب مبارک.
در همه عمر، هرگز کتاب را به
چشم کالا یا شیئی بیجان ندیدهام، بلکه آن را پارهای از جان و از عزیزترین کسان خود پنداشتهام. کتاب پرندهای
است که بالبهبال نسیم، مرا با خود تا دوردستها برده است. همچون هوا در زندگی
من جریان داشته و میتوانم گفت که همزاد من بوده است. ما با هم بالیده و بزرگ شدهایم.
غمها و شادیهای اندک زندگی را با او شریک شدهام. گاه با آن گریسته و گاهی با آن
خندیدهام. دردی نداشتهام که درمانش کتاب نبوده باشد. همواره حسرت کتابهایی را
خوردهام که نخواندهام و تنها به حال کسانی رشک بردهام که بیش از من کتاب خواندهاند.
مرا بیش از پدر و مادر و آموزگارانم، کتابها ساختهاند. پیش از آنکه خواندن و
نوشتن بیاموزم پدربزرگ برایم کتاب خوانده است. آن چه از دیگران آموختهام در مقایسه
با آنچه از کتاب آموختهام ناچیز بوده است. کتاب نخستین معلم من بوده است همیشه
بالاترین مقام را همان دانستهام که حافظ گفت یعنی: فراغتی و کتابی و گوشه چمنی. کتاب
خاموش گویاست. روزنهای است به سوی نور و سرور، امید و آزادی. میخی است بر تابوت
جهل و نادانی. پایان خودکامگی و آغاز از خود رهایی! در سراسر زندگی راهی را رفتهام
که کتابها پیش پایم نهادهاند. هرگاه کتابی را میخوانم، حس میکنم وجودم به
موجود دیگری پیوند خورده و جان و جوانی را دوباره یافتهام. گاهی میاندیشم چه
خوشبختاند نویسندگانی که دنیایی نو و انسانهایی نو ساختهاند و به اینکه زادن و
آفریدن چه کار سخت و دشواری است! باید جانت را بسوزانی تا شکوفه زندگی، بشکفد،
کتاب جوانه اندیشه است!
برآنم که هر انسانی، کتابیست
بیانتها در دنیایی بیکران و بارها با کلیم، همکلام شدهام:
ما ز آغاز و ز انجام جهان بیخبریم
اول و آخر این کهنه کتاب
افتاده است
به گمانم، نوشتنن و خواندن
کتاب تنها، کار انسان است و از هیچ آفریده دیگری بر نمیآید. انسان، حیوان کتابخوان
است و کتاب، سرآغاز آدمیزادی!
کتابخوانی، بهره بردن از عمری
مطالعه و تجربهاندوزی دیگران است. کتاب، عمر دوباره است. هر گاه کتابی میخوانم،
گویی مادرم دستم را گرفته تا شیوه راه رفتنم بیاموزد. شمع افروخته در تاریکی! رفیق سفر و حضر. همراه همیشگی! از روزی که چشم
به دنیا گشودهام کتاب کنارم بوده و چه شبهایی که با آن، سحر کردهام. کتاب، صبح
صادق است. کتاب جایگزین همه نداشتههای زندگی من بوده و به راستی در حیات آدمی، چه
تکیهگاهی محکمتر از کتاب؟ کتاب پیامبر است! حکایتی همیشه باقی ست. کتاب، خداست!
داستان کتاب، حکایت آن درخت
است که میوهاش دانش و دانایی است و مرده را زنده میکند. بگذارید این تمثیل زیبا
را به روایت حضرت مولانا، بخوانیم.
گفت دانایی برای دوستان
که درختی هست در هندوستان
هر کسی از میوه او خورد و برد
نه شود او پیر و نه هرگز بمرد
پادشاهی این شنید از صادقی
بر درخت و میوهاش شد عاشقی
قاصدی دانا ز دیوان ادب
سوی هندستان روان کرد از
طلب
قاصد، پس از جستجوی فراوان،
درخت را نیافت پس او را نزد «قطبی کریم» رهنمون شدند.
شیخ خندید و بگفتش ای سلیم
این درخت علم باشد ای علیم
بس بلند و بس شگرف و بس بسیط
آب حیوانی ز دریای محیط
تو، به صورت رفتهای گم گشتهای
ز آن نمییابی که معنی هشتهای
کتاب، کیمیای سعادت است و راه
بینهایت.
سخنوران و شعرای بزرگ، هر آنچه
در حق کتاب گفتهاند و خواندهایم نتوانستهاند از عهده وصفش به در آیند. درباره
کتاب، آرایه اغراق ناتوان است و معانی بلندش در بیان، نمیگنجد.
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
که تر کنی سر انگشت و صفحه
بشماری
عرفا و حکما، نویسندگان و مصنفان را به حقیقت جویی
و حقگویی فرا خواندهاند. شیخ احمد جام در باب چهارم کتاب ارجمندش سراجالسائرین،
مینویسد: «هر که کتابی سازد و یا چیزی بر جایی نویسد لابد در دل کند که این سخن
را قومی فراستانند و قومی رد کنند و اگر نه چنین کند رنجور گردد ... حق و باطل از
هر نوعی که باشد قومی فراستانند و قومی رد کنند. پس، دل از گفتار مردمان، فارغ می
باید داشت.حق میباید گفت آنچه دانی تا رستگار شوی»
کتابدار، فرشتهای است که این یار
مهربان را شب و روز، چون مادری دلسوز، پرستاری میکند و همان ابر رحمتی است که بر
ما تشنگان مانده در بیابان، میبارد. کتابخانه بهشت نقدی است که به کتابداران و
عاشقان، داده شده، گلستان و بوستان دانشوران است و آرزوی آرزومندان.
شنیدهام که بهشت، آن کسی
تواند یافت
که آرزو برساند به آرزومندی
انتهای پیام/