انسانهایی که در زمینههای
مختلف علمی، هنری و... دارای نبوغ هستند و از دیگران در این زمینهها سبقت میگیرند،
در زمانه خود به گونه شایسته شناخته نمیشوند، مخصوصاً اگر جلوهگریهای آفرینشهای
آنان بیشتر آشکار شود از سوی اطرافیان بیشتر مورد حسد و ستم قرار میگیرند.
ازآنجاییکه صحبت کردن از
مفاخری چون حسین منزوی، کار افرادی چون آتشیها و اخوانها و شاملوهاست، بر خود وظیفه
دانستم در این وادی وارد نشوم و تنها به نکته حائز اهمیتی که همواره موجب رنجش
اهالی شعر و ادبیات استان زنجان شده است، بپردازم
و این نکته چیزی نیست جز صحبت از بیمهری و جفای زنجانیها به استاد حسین
منزوی!
ازآنجاییکه بیش از یک دهه از
فعالیت جدی بنده در وادی شعر میگذرد، همواره وقتی با شاعران غیر زنجانی در کنگرهها
و مناسبتهای مختلف شعری روبرو شدهام صحبت از بیمهری زنجانیها به حسین منزوی
بوده است.
به همین منظور فرصت غنیمت
شمردم تا به سهم خودم دراینباره مطلبی
بگویم تا شاید خوانندگان بیشتر در جریان کار قرارگرفته و بهنوعی خود قاضی این
محکمه باشند.
همانطور که منابع میگویند حسین
منزوی در نوزدهسالگی برای تحصیلات دانشگاهی به تهران رفته و قریب به سی سال از
عمر خود را در آنجا گذرانده و در اواخر عمر خود به زادگاه خودش یعنی زنجان بازگشته
است.
پس طبیعتاً سه دهه از دوران
اوج و شکوفایی و حوادث خوب یا ناگوار زندگی او در زنجان اتفاق نیفتاده است.
پس لازم است کمی بیشتر تأملکنیم
و اتفاقات پیشآمده در آن سه دهه را کمی با دقت بررسی نماییم.
ازآنجاییکه منابعی از چهل سال
زندگی او جز شواهد و نقل قولها و گفتگوها و برخی تحقیقات میدانی نداریم چارهای نیست
جز اینکه این منابع را در کنار هم بگذاریم و با جمعبندی آنها به یکچیز واحد برسیم.
اما منابع چه میگویند؟
بررسیکنندگان شعر امروز حداقل
در زمان منزوی، به او کمتر پرداخته و یا او را اصلاً ندیدهاند!
خب چه کسانی باید او را میدیدند؟
کسی که از زمان نوجوانی از زنجان دل کنده و تمام فعالیتها و تحصیلات و خانواده و شغلش در تهران بوده چه
انتظاری از مردم شهرش هست؟
آیا در آن سه دهه زندگی،
دوستان و آشنایان و قلمبهدستها از کوچک گرفته تا بزرگ با مهر با او رفتار کردهاند؟
او وقتی اولین کتابش را در سن
۲۵ سالگی بنام «حنجره زخمی تغزل» چاپ میکند و با آن جایزه ادبی فروغ را دریافت میکند
رفتارها با او چگونه است؟
برای نمونه، مهدی سهیلی که از
شاعران مطرح و صاحب تریبون آن روزگار بوده، در مقدمه یکی از مجموعههایش بدون
اشاره به نام منزوی، شعر او را مورد تمسخر قرار داده و به شعرش حمله میکند.
و یا دکتر محمدرضا روزبه که
چندین کتاب پژوهشی چاپ کرده، در دهه هفتاد در کتاب «سیر تحول غزل فارسی» در چند خط
به بررسی شعر منزوی پرداخته و او را محکومبه فقر اندیشه و نا برخورداری از بنیانهای
اصیل فکری میکند و احساسات و زبان شعری او را سطحی و کمعمق و اشعارش را فاقد روح
ادبی معرفی میکند!
و یا بعد از چاپ کتاب «با عشق
در حوالی فاجعه» در دهه هفتاد برخی دوستان نزدیک او بر او میتازند، ازجمله استاد محمدعلی
بهمنی که خود در مصاحبهای میگوید: درباره آن کتاب چیز تلخی نوشتم که بعدها من را
شرمنده کرد که ایکاش آن را نمینوشتم. حتی شاعری دیگر نام آن کتاب را مورد تمسخر قرار داده و مطلب طنزآمیزی
دریکی از روزنامهها علیه او نوشته بود!
این بیمهریها آنقدر زیاد
بوده که او در مقدمه کتاب از شوکران و شکر از توطئه سکوتی حرف میزند که علیه او و
شعرهایش از همان سالهای ابتدایی صورت گرفته و در آنجا از سیمین بهبهانی نیز گله میکند
که او را اصلاً بهحساب نیاورده است!
«در روزگاری که قلمها به مزد
پارگی میچرخند و توطئه سکوت همهجا را فراگرفته و کتابهای من از هیچ اولویتی برای
سهمیه انتشار برخوردار نیستند، خیلی از دوستان، کتاب چاپ میکنند و خیلیها
ناجوانمردانه نوشتههای من یا دیگران را به اسم خودشان چاپ میکنند.»
و موارد دیگری از این بیمهریها
که فراواناند و خود او نیز گاها جواب این بیمهریها را با شعر میداده ازجمله
شعر « نام من عشق است آیا میشناسیم» در جواب دوست شاعری سرشناسی هست که منزوی برای
دیدن او به خانهاش رفته اما اهل خانه در را به روی او باز نکردهاند و اذعان داشتهاند
که او را نمیشناسند و او در جواب، آن شعر را نوشته است« اینچنین بیگانه از من رو
مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم»
باید دقت کرد اشعاری ازجمله «مرا ندیده بگیرید و
بگذرید از من» یا« در ما عجبی نیست که جز عیب نبیند / آن را که هنر هیچ بهجز بیهنری
نیست» که اشعار گلایهآمیز اوست در کجا و
چه سالها و برای چه کسانی نوشته شده است!
و یا یکی از دوستان نزدیک او
در تهران میگوید که یکبار او را با شاعران سطحی مقایسه کردم و او در جواب من
گفت: «من منزویام! تو که مرا با آنان مقایسه میکنی یا شعر را نمیشناسی یا منزوی
را»
ازجمله این بیمهریها سوءاستفاده از نام او
توسط ناشرانی بوده که به دلیل شرایط بد اقتصادیاش، با پرداخت هزینه ناچیز امتیاز مادامالعمر
چاپ متعدد کتابش را از او گرفتهاند و یا قراردادهایی که با برخی تهیهکنندگان و
آهنگسازان و خوانندهها منعقد میکرده و از سمت آنها مورد ستم و سو استفاده قرار
میگرفته است.
ازجمله میتوان اشاره کرد که
بنا بود اشعار و داستانهای شاهنامه به صورتی دربیاید که در قالب موسیقی پاپ ارائه
شود که پس از مدتی تهیهکننده برخلاف
قرارداد عمل کرده و ناپدیدشده و آثار را با خود برده و دستمزد منزوی را نداده است
و هنوز هم معلوم نیست کجاست!
و یا خاطرهای از آقای اسفندقه
که در کتاب از ترانه و تندر از قول او نوشتهشده است که دوستی از وادی موسیقی
دستمزد ۸۰ هزارتومانی او را نمیداده و منزوی از او گله کرده که نگران ۸۰ تومان نیست، نگران اوست
که چنین زیرورو شده است.
دکتر اسماعیل خویی در مصاحبهای
میگوید: «که هرچه ماهها و سالهای بیشتری میگذشت، هم شمار بدگویان غزلسرای
دردمند و گرفتار افزایش مییافت و هم زشتی و پلشتی و بدگوییها!
و کاش بدگوییها تنها همان بدگویی میماند»
منزوی گاها به خاطر اخلاق بیملاحظه
و رکگویی که داشت در مقابل این بیمهریها واکنشهای گوناگون نشان میداد.
مثلاً برخورد با رفتارهای
استاد بهمنی ازجمله اشاره نکردن به نام
منزوی دریکی از غزلهایی که از او وام گرفته بود و یا دریافت تندیس بهترین
شاعر معاصر که خود نیز بعدها …
حتی اگر به خبر منتشره از
خبرگزاری ایسنا هنگام فوت ایشان در تشییعجنازهای که در تهران برای او برگزار شد،
نگاه کنیم میگوید «در این مراسم هیچ مسئول
فرهنگی حضور نداشت و پیام تسلیتی هم خوانده نشد» اما کافی است فیلم تشییع او را در
زنجان نگاه کنید که گواه استقبال بینظیر مردم زنجان از تشییع اوست!
هرچند، مستندی هم بنام «کسی
نشناخت» از او ساخته شد و در آن مستند برخی دوستان نزدیک او در زنجان با بیمهری از او سخن گفتهاند. البته این
مستند به دلیل عدم داشتن شرایط مناسب برای
مصاحبه و استفاده از تعداد محدود شاعران و دایره مکانی آنچنان قابل استاد نیست. چهبسا
اگر مستندی در تهران ساخته میشد بیمهریهای فراوان و ریشهدار خودش را نشان میداد.
البته بنده منکر بیمهریهای
برخی دوستان زنجانی نیستم اما باید به این نکته توجه کرد که در آن سه دهه که منزوی در زنجان نبوده با او
چگونه رفتار شده و چه تأثیرات مخربی بر روح و روان وی در آن دوران گذاشته بوده
است.
افرادی که در انجمنهای تهران پیشرفتها
و شگفتیسازیهای او را میدیدند و تا جایی که میتوانستند سعی کردند او که به
قولشان یک بچه شهرستانی بود دیده نشود و
گاه علیه او نوشتند و گاه مسخرهاش کردند و گاه طردش نمودند.
اما در کنار بیمهریها کسانی
هم ازجمله عمران صلاحی و اسماعیلی اراضی و.. بودند که او را در زمان خود شناختند و
مهر ورزیدند
کلام آخر را با بیتی از شعر
مفتون امینی تمام میکنم که تقدیم او کرده است:
خودروی ما اگرچه گل سرسبد نبود
او را هر آنکه خوب نگه کرد، بد
نبود
پانوشت: تمامی اسامی و اتفاقات
طرحشده از منابع معتبر همچون کتابهای منتشره، مصاحبههای رسمی و خبرگزاریهای
رسمی جمهوری اسلامی ایران بوده است.
انتهای پیام/