کد خبر: 9294
1401/08/28 - 15:3


«فاتحان فضیلت و غافلان بصیرت»

معصومه نوروزی

پایگاه خبری صدای زنجان

فصل خزان طبیعت سررسیده و به زبان رنگها خودنمایی کرده ، نوازش نسیم پاییزی بر گیسوان درختان، برگ ها را به رقص ریز و چابکی درآورده و خنکای مطلوبی در جان‌ها رخنه کرده و رهگذران نیز از این چشم انداز لذت برده ، و اما صدای ملکوتی اذان در کل شهر پیچیده و دل ها را مملو از عشق و اخلاص کرده و محبان را به مناجات فراخوانده و خواهان نیز به رسم محبوب، دعوت را لبیک گفته و بساط دوستی پهن کرده ! « خوشتر  آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران »

در همین دقایق ، آفتاب شامگاهی نقاب خود را بر چهره کشیده ، ماهتاب تابان نورش را بر گلهای فرشینه پاشیده ، ستاره های ریز و درشت در پهنه آسمان جا خوش کرده و ریسه های رنگی ، انوار قوس و قزح وش را بر فضا پراکنده و فضای خانه و کوچه را خواستنی تر کرده!

و اما در این لحظه مژده تولد نورچشمی داده شد ، سور و سات شادی نیز به پا شد ، آویز ریسه ها نیز آویخته شد ، اجاق های غذا هم در کنج حیاط به راه شد ، جشن ولیمه نیز برپا شد و هلهله و شادی و شور و شعف دل انگیزی در حیاط به پا شد ، آغوش پدر نیز از خوشحالی و شادمانی گشوده شد و برای چندمین بار، کودکی قنداق پیچ در آغوش پدر نهاده شد ، فضای خانه و حیاط مملو از عطر دل انگیز ضیافت شد. مادر کودک هم به مهرمادری ، گوشه چشمش به شادی وصف ناشدنی نمناک شد ، اما لب های پدر به خنده و قهقهه گشوده شد ! ناگفته نماند چهار پایی نیز به شیوه پیغمبری که ولیمه بود ، قربانی شد ! بوی اسپند و بوی هیزم و بوی خورشت از همه جا استشمام می شد ، صدای خنده و ولوله دخترکان و بهم خوردن تیله پسران و قیل و قال شان ، از همه جای خانه شنیده میشد ، گوش نوازی می کردند این صداهای شیرین ، گوشها را ! و چشم نوازی میکردند، رنگ و الوان لباس دخترکان و بانوان حاضر در مجلس ، چشمها را !

و اما به پهنای دلهایشان خوان مهمانی پهن کردند و اثاث پذیرایی در خور و شان مدعوین بساط کردند و میزبانی نیکویی برای مهمانداری پیشکش کردند و به رسم نام گذارن دردانه ، با قرائت اذان و ذکر صلوات ، جانش را به پرستش و بندگی خداوند عجین کردند و به فرمایش مولا علی نام نیک انتخاب کرده و با تبریکات و شادباش ، یادبودی شیرین درذهن ها ثبت کردند و با چنین استقبالی با شکوه از نوردو دیده ، ارج و منزلتی به او داده و قدمش را پرخیر و وجودش را مبارک خواندند!

به وقت تولد کودکشان، سرشتش را با ذکر آیات قرآنی و روانش را با ادعیه های آسمانی پیوند زده و کامش را نیز با تربت کربلا گشوده و به وقت شیر دادن از جان مادر با روزی حلال ، ضمیرش را با خطاب مهربانی ، ادب و احترام کرده به بایدها و نبایدها و حلالها و حرامها ! خود به حکم پدر و مادر معلمی بودند ، به وقت پروراندن ، چه از قد و قامت ، و چه از ادب و معرفت ! آنها نشان میدادند راه طلب را و هموار میکردند راه رسیدن به کرامت های انسانی را تا طی کند راه جاودانگی انسانیت را!

با نقل داستانها و حکایتهای شبانه، رج به رج می بافتند تار و پود جانش را و مصور می کردند در کادر عبادت و شهادت جانش را!

 و با آموزه های دینی، می آموختند امانتداری پیامبرش محمد امین را و نجابت و پاکدامنی یوسف نبی را ، و عبد و بندگی ابراهیم خلیل الله را و عدالت و بصیرت مولا علی را و رزم آوری و وفاداری پسر ام البنین عباس را و فداکاری و جان نثاری پسر زهرا حسین ثارالله را!

و می گفتند یافتن بزرگی و کمال و احترام باید ها و نبایدها ، زمان و مکان خاصی نمی طلبد ایمان میخواهد و دلیری، جسارت میخواهد و رشیدی ! و هجی می کردند ، انسانهایی را که در وادی زمان و مکان، در همه اعصار واندیشه ها، جاودانه ماندند برای انتخابشان و اسطوره ای بی بدیلی شدند برای آیندگان و نام آورانی شدند برای ایرانیان، چون آرش کمانگیر و بهرام گور، ستارخان و میرزا جنگلی ، تختی و شیرودی ... ! و مشق می کردند که زندگی در جریان بوده و خواهد بود و در همه لحظه ها میتوان چون سیاوش پاکدامن بود و چون انوشیروان دادگر و چون کاوه دادخواه و چون حلاج عارف و چون یعقوب لیث جوانمرد!

... و اما به یکباره برگ زمان برگشت ، رسمها عوض شد، فکرها برآشفت ، خانه ها رنگی و کوچک شد و سفره ها کوچکتر، نه ضیافتی و نه حکایتی! نه خواهری و نه برادری و نه حمایتی ! کودکان سردرگم و گمراه شدند، با رنگ و لعاب دنیایی عجین شدند، نه ربی و نه ادبی، نه اصلی و نه اصالتی ! نه دینی، نه مکتبی! گویی دیگر معرفت و مردانگی به یغما رفته، عزت و شجاعت نیز به فنا رفته، تصورها به دروغ و انسانیت ، با ظواهر و دورنگی به تباهی کشیده شده و شرافت و کرامت انسانی به فراموشی سپرده شده، چرا که پدران و مادران خود درگیر کمبودهای دنیایی شده و چنین روزگاری به سمت هلاکت و نابودی کشانده شده و اصالت و جاودانگی به رویاها گنجانده شده ! و خانواده ها نیز از کودکان غافل شدند ، همانطور که پیامبرمان فرمودند: وای بحال کودکان آخرالزمان از پدران مسلمانشان، نه فرائض دینی می آموزند و نه اجازه آموختن میدهند، بلکه تنها دلخوشیشان بهره مند شدن کودکشان از متاع دنیایی است و همانگونه که آنها از پیامبر بیزارند ، از آنها بیزار می باشد!  باشد که حضرت دوست به حکم مهربانی راه نشانمان دهد ! زندگی چون پیچکی است ، انتهایش میرسد پیش خدا!

 انتهای پیام

اقدام کننده: دبیر تحریریه

صدای زنجان
sedayezanjannews.ir/nx9294


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»