کد خبر: 10584
1402/07/27 - 11:28


یادداشت میهمان/

گفتار در تربیت فرزندان

نازخند صبحی

پایگاه خبری صدای زنجان

پایگاه خبری صدای زنجان نیوز / از کودکی علاقمند به تعقیب رفتار بزرگان با کودکان بودم. به ویژه در آن زمان‌ها که فناوری‌های امروزی وجود نداشت و تنها مکان دیدار با بچه‌های دیگر کوچه بود. می‌شود به وضوح گفت که محل ملاقات و دیدار بچه‌ها با یکدیگر فقط کوچه بود. در آن زمان روبروی خانه ما که دو طبقه با ۸ واحد اتاق بود و حوضی در حیات خانه با ماهی‌های سرخ وجود داشت و آب انباری که هر دو ماه یک بار نوبت آبگیری و از آب جوی کوچه محله داشت، خانه مردی تقریباً سالمند بود که دیدم روزی پسرش را روانه کاری کرد، گوشش را گرفت و با انگشت سبابه‌اش روی صورتش با صدایی رسا گفت: خوب به حرف‌هایم گوش بده، مبادا فراموش کنی. حقیقت‌گو باش. هیچ وقت از حقیقت‌گویی واهمه نداشته باش. هرچند که تلخ باشد! پیش روی همه‌کس اظهار کن.

پسر در جواب پدر گفت: چشم.

روانه شد. پدرم با مرد همسایه سلام‌ علیکی داشت. وقتی روانه‌کار بود با او روبرو شد.

بعد از سلام علیک مرد همسایه گفت: حتماً می‌شنیدی به پسرم چه می‌گفتم: پدرم گفت کمی شنیدم.

- البته درباره تربیت فرزند همیشه این اصل مهم را در نظر باید داشت که مسئله اخلاق و تقوا هم مثل مسئله ریاضی است. آن را باید با مثال‌های روشن و عملی به آنها آموخت. نه با بیان کلی. مثلاً هرچند به فرزند خود بیاموزید چهار با چهار می‌شود هشت. اگر یک هفته بعد از او بپرسید، جواب درستی نخواهد داد! ولی اگر بگوید چهار گردو با چهار گردو می‌شود چند خواهد گفت هشت. مسئله اخلاق و تقوا هم اینطور است.

آنطوری باید آموخت که مثل پیوندی با درخت زندگی آنان جوش بخورد و از آن شاخه باروری برآید... امیدوارم پسرتان شاد و خندان بازگردد.

غروب نزدیک بود. ما همچنان در کوچه بودیم که پسرک با حالی پریشان دق‌الباب کرد و پدرش در را گشود. سراسیمه به او گفت: چرا اینطور شده‌ای؟ چه کسی جرأت کرده است که به روی تو دست دراز کند؟

 گفت: هیچکس. فقط نصایح شماست که گفتید از گفتن حقیقت نترسم و من هم اطاعت کردم.

پسر گفت: بگذار بروم داخل تا بگویم با من چه کردید.

اول صبح دربان قوزی محل را دیدم که سینه‌اش را صاف می‌کند و به خود می‌گوید: ماشاءالله به این قد و قواره.

 به او نزدیک شدم و گفتم: اگر با این‌قوز شتری خودت را یوسف ثانی تصور می‌کنی؛ اشتباه می‌کنی!

 او هم لنگه کفش خود را درآورده و به طرف من پرت کرد. اگر جا خالی نداده بودم الان اینجا نبودم.

وارد کلاس شدم، معلم حساب مسئله‌ای برای شاگردان مطرح کرد.

تاجری ۱۰۰ متر پارچه خرید، از قرار متری یک تومان و پارچه دیگری متری 5/۱۰۵ تومان. حساب کنید تاجر چقدر پول پارچه داده.

من هم رو به بچه‌ها گفتم بچه‌ها مرد آمده بود پارچه بخرد یا معما حل کند؟

 بچه‌ها هم خندیدند. معلم با تشر پس گردنم زد که خفه شو با اردنگی از کلاس بیرونم کرد.

ساعت بعد معلم زبان و ادبیات وارد کلاسشد . به بچه‌ها گفت موضوع انشا این است: «می‌خواهید در آینده چه کاره شوید»

به معلم گفتم: با این اوضاع هیچ به آینده می‌رسیم؟ که معلم با دو تا چک و یک کشیده از کلاس بیرون کرد.

وقتی به خانه برمی‌گشتم زن همسایه را دیدم. بعد از سلام علیک زن گفت به مادرت بگو از من دلگیر نباشد که فرصت ندارم به دیدارش بیایم.

 گفتم: برعکس از اینکه نمی‌آیید و وقت او را نمی‌گیرید بسیار خوشحال است. زن همسایه که در هوای بارانی از خرید برمی‌گشت با چتر خود افتاد به جانم.

وقتی کاملاً به خانه نزدیک شدم.آقای ناصری را دیدم. بعد از سلام گفتم: آقای ناصری چرا دماغتان را مثل دخترتان عمل نمی‌کنید؟

ناصری گفت:سلام به پدر و مادرت برسان و دور می‌شود. ناگفته نماند که آقای ناصری ناشنوا است.

در نتیجه حقیقت‌گویی  است که با صورتی درست درب و داغون به خانه آمدم. آثار چک و کشیده‌ها تمام وجودم را درهم ریخته است.

او  پدرش را خطاب قرار داد و گفت: دیگر از این نصایح به من نکن.

 این طفل معصوم بعدها برایم نوشت:

پدرم اخلاق و تقوی هم مثل مسائل ریاضی است آنرا باید با مثل‌های روشن و عملی به فرزندانتان بیاموزید. نه با درشت‌گویی و بی‌ادبی.

اقدام کننده: ایرج_رفیعی

صدای زنجاننازخند صبحییادداشتگفتار در تربیت فرزندان
sedayezanjannews.ir/nx10584


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»