ما اصولاً ملتی هستیم که با «ترمز» مشکل داریم؛ چه در رانندگی، چه در اقتصاد، چه در خودِ زندگی. البته اینطور نیست که ترمز نداشته باشیم؛ داریم، فقط یا نمیدانیم کجاست، یا اگر هم بدانیم، پایمان بهش نمیرسد. نمونهاش همین طلا و ارز است که مدتیست از دست ما در رفته و با سرعتی میتازد که اگر یک لحظه حواست پرت شود، قیمتش از روی صفحه موبایل میپرد بیرون و میرود جایی حوالی کرۀ مریخ.
ما
اصولاً ملتی هستیم که با «ترمز» مشکل داریم؛ چه در رانندگی، چه در اقتصاد، چه در
خودِ زندگی. البته اینطور نیست که ترمز نداشته باشیم؛ داریم، فقط یا نمیدانیم
کجاست، یا اگر هم بدانیم، پایمان بهش نمیرسد. نمونهاش همین طلا و ارز است که مدتیست
از دست ما در رفته و با سرعتی میتازد که اگر یک لحظه حواست پرت شود، قیمتش از روی
صفحه موبایل میپرد بیرون و میرود جایی حوالی کرۀ مریخ.
در همه
جای دنیا، دولتها نشستهاند فکر کردهاند که «چطور میشود مردم راحتتر زندگی
کنند؟» بعد هواپیما ساختهاند که زودتر برسند، قطار سریعالسیر راه انداختهاند که
دیر نکنند، کشتیهای غولپیکر ساختهاند که بار ارزانتر جابهجا شود، ماشین تندرو
طراحی کردهاند که هیجان زندگی بالا برود. خلاصه ابزار ساختهاند تا آدمها کمتر
بدوند، کمتر حرص بخورند و بیشتر وقت داشته باشند قهوهشان را بنوشند، قبل از اینکه
سرد شود.
ما اما
نگاهمان متفاوت است. ما به جای وسیلۀ تندرو، «قیمت تندرو» ساختهایم. چرا باید
قطار سریعالسیر بسازیم وقتی میتوانیم دلار را طوری تنظیم کنیم که صبح تا شب
رکورد بزند؟ چرا باید هواپیما بسازیم وقتی طلا خودش هر روز پرواز میکند؟ تازه
بدون خلبان، بدون برج مراقبت، بدون بلیت و بدون تأخیر. فقط کافی است صبح از خواب بیدار
شوی تا ببینی قیمتها قبل از تو رفتهاند سر کار و تو را سرِ کار گذاشتهاند.
این پیشرفت
هم انصافاً چشمگیر است. اولش شیب داشت؛ آدم با خودش میگفت خب، سربالایی است، نفسگیر
است، ولی بالاخره میگذرد. اما حالا دیگر از شیب عبور کردهایم؛ الان رسماً روی
«عمود منصف» حرکت میکنیم. زاویه دقیقاً نود درجه است. نه جلو میروی، نه عقب؛ فقط
آویزان شدهای به قیمتها و دعا میکنی پیچها شل نباشد. البته با همین دستفرمان،
بعید نیست بهزودی زاویه از نود هم رد شود و وارد فاز «چرخوفلک اقتصادی» شویم؛ جایی
که همهچیز دور سرت میچرخد، رنگها قاطی میشوند، بعد یکهو حالت تهوع میگیری و
میافتی وسط خیابان.
در این
میان، مسئولان محترم هم بیکار ننشستهاند. آنها مدام میگویند: «نگران نباشید،
اوضاع تحت کنترل است». دقیقاً مشخص نیست کنترل دست کیست؛ چون فرمان که دست بازار
است، ترمز هم ظاهراً افتاده بیرون گود، اما همین که جمله گفته میشود، دل آدم قرص
میشود. شبیه وقتی که راننده اتوبوس در سرازیری با لبخند میگوید: «ترمز بریده، ولی
من بلدم گاز بدم».
با این
حال، باید منصف بود. اینهمه سرعت، اینهمه رکورد، اینهمه حرکت عمودی، بیدلیل نیست.
ما کشوری هستیم که به جای ساختن جادۀ کفی، تصمیم گرفته سقوط آزاد را تجربه کند. به
جای اینکه بگوید آرامتر حرکت کنید، گفته محکمتر بچسبید. به جای کمربند ایمنی،
نارنجک بدون ضامن داده دستمان و با اطمینان گفته: «نگهش دار، چیزی نمیشه».
و پایان
ماجرا خیلی پیچیده نیست. یک روز از خواب بیدار میشویم و میبینیم طلا و ارز آنقدر
بالا رفتهاند که دیگر دیده نمیشوند. همه سرشان را بالا گرفتهاند، چشمشان دنبال
قیمتهاست. چند نفر وسط خیابان نشستهاند، سرشان گیج میرود، و آرام میپرسند: «ببخشید…کسی هست ما را جمع کند؟» و جوابی نمیآید؛ چون
بعضیها مشغول شمردن صفرهای حسابهای ارزی و برون مرزی خود هستند، و بقیه هنوز
دنبال ترمزی میگردند که سالها پیش، بهخاطر بینیازی، از دایرۀ لغاتشان حذف کرده
بودند.